میرزا یوسف مستشار لدوله

 

 

 

 

 

مقدمه

 

پیدایش مفاهیم جدید در عصر قاجار، که عصر آشنایی‌های جدی ما با فرهنگ غربی است کلمات تازه‌ای بر ذخیر‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ه ی واژگان فارسی ما افزود. در طرح این مفاهیم روشنفکرانی که در ایران بودند یا تابعیت ایرانی داشتند، نقش اساسی ایفا نمودند.

 

میرزا یوسف‌خان مستشارالدوله یکی از همین گروه روشنفکران بود. کار بزرگ او بصورت رساله‌ای کوچک، در 76 صفحه و به نام "یک کلمه" در 1287 ق/1249ش منتشرشد.

 

مستشارالدوله، آزادی‌خواه، قانون‌طلب و از مدافعان ترقی و تجدد ایران بود و در آنچه که می‌نوشت و منتشر می‌کرد، آرزویی جز سربلندی و اعتلای ایران نداشت.

 

 

 

زندگی‌نامه میرزا یوسف تبریزی

 

 

 

میرزا یوسف خان تبریزی ملقب به میرزا یوسف مستشارالدوله، فرزند حاجی میرزا کاظم تاجر تبریزی، از رجال سیاسی دوره قاجار، به سال 1239ق در تبریز به دنیا آمد و در همان شهر به تحصیل ادبیات عرب و علوم دینی پرداخت. در جوانی به خدمت کنسولگری انگلیس در تبریز درآمد؛ اما چندی بعد، از این سمت استعفا داد و مستخدم وزارت امورخارجه شد. میرزا یوسف به دلیل آشنایی با امور کنسولی به فرمان ناصرالدین‌شاه در 1270ق به سمت سرکنسول ایران در حاجی‌ترخان روسیه انتخاب شد. هشت سال در این سمت ماند سپس به کشور بازگشت. اما پس از چند ماه، مجدداً راهی حاجی‌ترخان شد. در این مرحله بود که به قصد دیدار از سایر نقاط روسیه به مسکو و پترزبورگ رفت. او در این دوره بر یافته‌هایش از اوضاع کشورهای اروپایی افزود. چه او پیشتر با منشیگری در کنسولگری انگلیس در تبریز با شیوه‌های حکومتداری در غرب آشنا شده بود و هشت سال اقامت در حاجی‌ترخان، این فرصت را برای او فراهم آورده‌ ‌بود که از نزدیک با نحوه اداره امور روسیه آشناگردد. میرزایوسف پس از عزیمت به پترزبورگ، شش ماه با عنوان وزیر مختار ایران به‌کارپرداخت و از 1280ق به مدت چهارسال در سمت ژنرال کنسول ایران در تفلیس گمارده‌شد. سپس در 1283ق با سمت شارژدافر ایران در فرانسه، از راه استانبول به پاریس رفت. او سه سال در این سمت ماند و در این مدت چهار بار به لندن سفر کرد. او در یکی از این سفرها با میرزاملکم‌خان ملاقات کرد. در 1286ق به تهران بازگشت اما برای بار دوم با سمت کنسول ایران در پاریس به فرانسه برگشت. او در این سفر، دست به نگارش کتابی با عنوان "یک کلمه" زد که در حقیقت ترجمه قانون اساسی فرانسه بود.[1]

 

مرحوم مستشارالدوله با حاج‌میرزاحسین‌خان‌سپهسالار دوست و هم‌مسلک بود در زمان ریاست مشارالیه کدورتی بین آنها حادث شد سبب آن این بود که مستشارالدوله با میرزامحمودخان‌ناصرالملک(جد ناصرالملک‌حالیه) دوست ومعاصر بود ناصرالملک هم با مرحوم سپهسالار صفایی نداشت و از هم مکدر بودند تا اینکه یک روز سپهسالار به مستشارالدوله گفت یا دوستی با ناصرالملک را ترک‌کن و یا از دوستی من چشم‌ بپوش. مستشارالدوله گفت من با هر دو دوستم و بدون جهت و سبب ترک دوستی ناصرالملک  را نگویم سپهسالار از او رنجیده و در ضمن هم مغرضین از او سعایت نمودند. بالاخره در سال 1290 به خراسان تبعید‌شد. در ارض اقدس نیز فرصت خدمت به ملت را از دست نداد و کتابچه راه‌آهن از تهران به خراسان را نوشت که شامل محاسن استفاده از راه‌آهن بود علما هم تصدیق نمودند چیزی نگذشت که کارگذار خراسان شده پس از آن به تهران مراجعت نمود،  خدمات شایانی درآنجا ارائه نمود و بعد از یکسال به دارالخلافه احضارگردید.  در این وقت وزارت عدلیه به عهده یحی‌خان‌مشیرالدوله‌قزوینی بود چون یحیی‌خان لذت آزادی را در خارجه چشیده‌بود لذا مستشارالدوله را به عدلیه جلب نمود و فرمان لقب مستشارالدوله و معاونت عدلیه برای او صادر کرد.

 

میرزا یوسف مستشارالدوله با شرط این که صدور و اجرای احکام عدلیه از روی قرآن و بر طبق قانون باشد، این سمت را قبول نمود. چون در آن زمان رشوه گرفتن و ناسخ و منسوخ دادن دایر و از عادات و رسوم شده بود لذا مستشارالدوله تاب و توان در عدلیه را در خود ندیده از کار کناره جست[2]. در این اوقات در روزنامه اختر چاپ اسلامبول انتقاداتی از دستگاه دیوان انتشار می یافت و همچنین ارتباطی که مستشارالدوله با فراموشخانه ملکم داشت، مورد اتهام قرارگرفت و او را مسبب اصلی این انتقادات دانستند" .... به علت ارتباطش با ملکم مواجبش قطع و لقبش را به میرزا جوادخان دادند.[3] 

 

 

 

بخشی از مقالات میرزایوسف مستشارالدوله در روزنامه اختر

 

بخشی از مقالات میرزایوسف درباره روزنامه نویسی و عدم آزادی در ایران که در روزنامه اختر به چاپ رسیده چنین است:

 

.... به جز بعضی تشریفات اتفاقیه، خبری در آن نیست. صفحه ها را پر می کنند به ترجمه بعضی حکایتهای بی معنی فرنگستان و وقایع گذشته و خیالیه، اگر هم خبری رسیده باشد، جز سلامتی حال حاکم و ستایش از عدل و داد ولات به طور عام، چیزی نیست که آن هم نه اسم دارد و نه معلوم می شود کدام کار بزرگ را در خدمتگزاری دولت و ملت کرده اند.... این هم وضع خبرنویسی روزنامه رسمی ماست. از احتیاجات مردم و چاره جویی آنها و ترقی و دعوت مردم به نیکی و ترقیات معنویه و مانند اینها، یک کلمه نمی نویسند که اصل منفعت روزنامه به اینهاست....

 

او درباره تسلط تجاری و استعماری ملل اروپا بر ایران و عدم توجه دولت قاجاری به این مسایل چنین می نویسند:

 

... از فن چاپ کاغذی که روی آن می نویسیم گرفته تا بالن و کشتی هوایی، همه مال فرنگ است. پنبه را یک من دوقران می خرند و چلوار ساخته منی شصت قران می فروشند. ابریشم منی شش قران را می دهیم و حریر منی چهل تا صد قران می گیریم. آهن را قلم تراش می سازند و نیم مثقال آن را به دو مثقال نقره عوض می کنند. با وجود آنکه قند را در کارخانه تهیه می نمایند گمرک می دهند به قیمت پنیر، منی چهار قران، عرضه می دارند....[4]

 

 

 

 

 

خاطرات اعتمادالسلطنه به نقل از روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه

سه شنبه 12-صبح در خانه یعنی صاحبقرانیه رفتم. شاه عمارت دیوانخانه خوابیده بودند. به این واسطه دربار با مشیرالدوله که آنجا بود منتظر شدم. اجزاء دیوانخانه را شاه احضار کرده بود رسیدند، دیروز شاه بواسطه تفصیلی که در روزنامه "اختر" از وزارتخانه های ایران بد نوشته بودند متغیر شده بودند. مشیرالدوله در حضور من عرض کرد که کار میرزا یوسف خان مستشارالدوله است. این بیچاره که تهمت به او می چسبد امروز گرفتار شد. به این تفصیل که شاه مخصوصاً اجزای دیوانخانه را خواسته بود، مبادا سوء ظن به جهت او فراهم بیاید فرارکند به طرف خارجه. بعد از ناهار حاجب الدوله  را خواست. دستخطی نوشته به او داد. اجزای دیوانخانه که از حضور شاه بیرون آمدند خارج از عمارت فراشها میرزا یوسف‌خان را گرفتند و توسری زیاد به او زدند. در منزل حاجب‌الدوله زنجیر کردند. خدا عاقبت کار او خیر کند که شاه خیلی متغیر است. خلاصه پنج ساعت به غروب مانده شاه سوار شدند و رفتند به دره‌ای که آب از گل آنجا است. آفتاب گردان زدند. عصرانه خوردند مراجعت کردند. در بین راه با من خیلی صحبت داشتند. از میرزا یوسف‌خان بد می‌گفتند. از رشوه‌هایی که در دیوانخانه گرفته‌بود همه را شاه مطلع شده‌بودند.

 

چهارشنبه 13- عصر دیدن مجتهد تبریز رفتم. یک ساعت از شب رفته باغ امین‌الدوله بودم. در تبریز خلاصی میرزایوسف‌خان مشاوره می‌کردم که میرزا احمدخان پسر علاء‌الدوله که حامل نشان امیرتومانی به جهت پسرش و سردوشی الماس به جهت ولیعهد است می‌آمد وداع کند. گفت شاه دستخط نوشته به حاجب‌الدوله که زنجیر میرزایوسف‌خان را بردارد و عصر که مراجعت از کامرانیه فرمودند باز دستخط به حاجب‌الدوله نوشته‌بودند که میرزایوسف‌خان را برداشتند ببرد تسلیم نایب‌السلطنه کند که آنجا باشد خیلی از این اخبار خوشحال شده، خانه آمدم.[5] بعد از چندی اورا به عنوان کارگزاری آذربایجان انتخاب کردند. در آنجا خدمات نمایان کرد تا اینکه باز مغرضین درباره او سعایت کرده و نوشتجات و لوایح او را بدست آورده با کتاب یک کلمه آنرا به ناصرالدین‌شاه ارائه دادند لذا حکم گرفتاری او صادر و او را مغلولاً به قزوین آوردند و در آنجا مدتی محبوس بود خانه‌اش را غارت و مواجبش را قطع کردند و قریب سیصدهزار تومان ارثیه پدر را در راه آزادی و مقصود خود از دست داده تا اینکه از حبس نجات و به طهران آمده در سال 1309 باز مأخوذ و به قزوین تبعید شد با کمال پریشانی در نهایت جد و راستی مشغول خدمت به ملت و نوشتن لوایح مفیده بود.[6] در اواخر عمرش کاغذی به مظفرالدین‌شاه که در آن زمان ولیعهد بود نگاشت و از او خواهش کرد که مطالب آن را از نظر ناصرالدین‌شاه بگذراند. در آن مکتوب تاریخی نوشته است تا زمانی که هوای نفس و استبداد شخصی در ایران حکومت می‌کند و جان و مال مردم دستخوش امیال یک عده رجال بی‌اطلاع و بی‌وجدان است محال است ایران روی ترقی و آسایش را ببیند و پایدار زیست کند. و در خاتمه می‌گوید راه اصلاح ایران فقط در تحت حکومت قانون میسر است و باید تمام افراد مردم در مقابل قانون مساوی باشند. برای اینکه مردم ایران که امروز از نعمت مشروطیت برخوردارمندانه و آزادانه می‌توانند عقاید خود را بگویند و بنویسند از ستمگری که سلاطین قاجاریه مخصوصاً ناصرالدین‌شاه در راه آزادمردان روا می‌داشته مطلع شوند.[7] 

 

 

 

شرح دوران زندانی شدن میرزایوسف‌مستشارالدوله از زبان حاج سیاح

 

حاج سیاح نیز که خود در آن ایام به همراه میرزا رضای کرمانی و میرزاعبدالله‌حکیم قائنی و حاجی میرزااحمدکرمانی در زندان قزوین می‌نویسد:

 

خبر دادند که سعدالسلطنه امر کرده جنب اتاق ما گلیم انداخته و زنجیر برای مسافری که از تبریز می‌آید مهیا کنند. تهیه دیدندو آن روز به ما هم سخت گرفته خلیلی کردند. هنگام ظهر گفتند: او به مهمانخانه وارد شد و سعدالسلطنه تلگراف شاه را برداشته خودش نزد او برد.....

 

من فهمیدم که شخص محترمی است. گفتم: صورت وهیئت او را دیده به من اطلاع دهند. آمده گفتند: "پیرمرد محترمی است شکسته." یک سرباز گفت: لقبش را من نمی‌دانم، مژدگانی بده بگویم. گفتم: اگر از دوستان من است، آوردن او مژدگانی ندارد بلکه مصیبت تازه‌ای است که به من وارد می‌شود. گفت: او میرزایوسف‌خان‌مستشارالدوله است. بسیار از این خبر ملول شدم، زیرا این مرد محترم یکی از انسانها و تربیت‌یافتگان و صاحبان صفات حمیده ایران است و کتابی هم نوشته موسوم به یک کلمه. با من هم بسیار دوست بوده باز آمده گفتند: سعدالسلطنه در مهمانخانه تلگراف را برای او خوانده او هم گفته اطلاع دارم، سعدالسلطنه از آن شخص و مقام و وقار او خیلی شرمنده شده و گفته:"المامور و معذور" پس گفته اسبها و اثاث خود را به هرکس می‌خواهید بسپارید. فراشباشی در خدمت شماست با او بیایید. او هم اسبان و اسباب خود را به میرزا محمود امینی که دوست او بود سپرد. با فراشباشی و جزئی اسباب او را آوردند. در حین آوردن او، در اتاقهای ما را بسته، قراولها گذاشته، قدغن کردند که صدایی شنیده نشود.

 

پس از جنب اتاق، جدای زنجیر و خلیلی شنیده شد. من چون دانستم آن انسان محترم که در جنب من زنجیر و خلیلی شده، مستشارالدوله است، نبض از من ساقط شد و قدرت تکلم از من رفت. به حال آن پیرمرد محترم که عمری را با احترام و نجابت و خدمت به دولت و ملت از روی حقیقت گذرانده دلم آتش گرفت و از وضع زمان و تربیت ایران انگشت حیرت به دندان گزیدم. در وقت آوردن چراغ به اسماعیل فراش گفتم: چگونه و به چه دلیل زنجیر به گردن و خلیلی به پای این پیرمرد هشتادساله نهادند که عمر خود را در ایران و خارجه با خدمت دولت و ملت به سربرده؟ گفت: شاه به موجب تلگراف چنین حکم کرده.

 

شب آمد. غره ماه محرم بود. برای من ملاحظه حال مستشارالدوله، بلا و مصیبت شدیدی بود. امید از همه جا کوتاه شد. در حالی که چنین مرد بزرگی را در آن سن وضعف پیری، حبس و زنجیر کنند. برای ما ها چه امید خلاصی است؟ نایب‌جعفرقلی آمده از شدت اندوه تب کرده بودم. به او گفتم: خواهش دارم هر دو پای مرا خلیلی کنی و زنجیر به گردنم بگذاری و جناب مستشارالدوله را زنجیر و خلیلی نکنی. آخر زنجیر و خلیلی نه برای این است که محبوس نتواند گریخت؟ آیا گمان هست که آن مرد نجیب با این حال بگریزد؟ گفت: تو تب داری، اگر تب‌دار نبودی چنان می‌کردم که تو می‌خواهی، تا بدانی چه لذت دارد! پس از اینکه او رفت شنیدم صدای ناله مستشارالدوله بلند شد. یکی از قراولها را که مهربان بود خوانده گفتم: ببین به این شخص محبوس محترم چه عارض شده؟ گفت: من قدرت رفتن ندارم، قدغن است. کسی از چاتمه‌ای به چاتمه دیگر نباید برود. گفتم: از قراولان او سوال کن. سوال کرد. گفتند: چون مستشارالدوله باد فتق دارد، زنجیر و خلیلی شده، آن رض زور آورده به حالت بدی است و نفسش به شماره افتاده. گفتم: به نایب جعفر قلی اطلاع بدهید بیاید. گفتند: می‌ترسیم غیظ کند و فحش بدهد. گفتم: بدانید که اگر به او صدمه‌ای عارض شود برای سعدالسلطنه و شما ها بد است. شاه مواخذه می‌کند. نگاه‌داشتن حکم شده، نه کشتن!...

 

فردا مستشارالدوله سخت مریض شد. به سعدالسلطنه اطلاع دادند که مستشارالدوله مریض است و سیاح هم به تب توبه مبتلا شده. او طبیب فرستاد. بعد از دیدن مستشارالدوله به محبس من آوردند... چند روز به آن حال بودم. کم‌کم مرض رفع شد. محمد ابراهیم فراش از طرف آقای مستشارالدوله ابلاغ سلام کرده گفت: می‌گوید تکلیف اظهار آشنایی نبود و الا شما را فراموش نکردم و در میان محبوسین غیر شما را نمی‌شناسم. من هم اظهار دلسوزی و ارادت کردم. دو روز آن مرد محترم در زنجیر بود. روز سیم سربازان مژده دادند که تلگراف از طهران رسید. گویا همه شما مرخص خواهید شد لیکن بعد از چند دقیقه فراشباشی و رئیس تلگراف به محبس مستشارالدوله آمدند. معلوم شد پسر مستشارالدوله طبیب خاص ظل‌السلطان است. ظل‌السلطان واسطه شده او را آزاد کنند، نایب‌السلطنه اخلال کرده لکن بالاخره تلگراف شد که خلیلی و زنجیر را از او بردارند و یکی از نوکرهایش را در خدمت او بگذارند.

 

میرزا یوسف مدتها در زندان قزوین انواع شکنجه و آزار را تحمل کرد و در نهایت با وساطت ظل‌السلطان آزاد شد و به تهران بازگشت.[8]

 

در سال 1313 روحش به شاخسار جنان پرواز کرد از قراریکه از جانب آقامیرزاعباسقلی‌خان مدیر آدمیت که از مولفین و اشخاص درست قول است شنیدم مرحوم مستشارالدوله در مرض فوت به دوستان خود وصیت کرد که هرگاه بپذیرید می‌خواهم پس از ارتحال من باخف وجوه تا مدفن من مرا بر روی خاک با ریسمان کشیده حمل دهید زیرا به سوی کسی می‌روم که کبریای احدی از آفریدگان کاینات در جنب غفلت و کبریایی حضرت او عظمی ندارد شاید بر خاکساری بنده خود ترحم فرموده روح مرا مستغرق بحار رحمت خود فرماید هر آینه رضا به آن ملور حمل جنازه من نشوید. وصیت می‌کنم نعش مرا به دوش حمال گذارده در صحن شرقی قبر آقا دفن نمایید. لهذا برحسب وصیت آن مرحوم طالب ثراه جمعی از دوستان او چند نفر حمال آورده تا نعش آن مرحوم را به فضای شرقی محوطه قبرستان معروف به قبرآقا که در جنوبی طهران واقع است دفن نموده‌اند....[9]

 

از بازماندگان او یک پسر و یک دختر باقیمانده. پسری که در قید حیات است به نام (یوسف مشار) می‌باشد که سالهاست گوشه‌گیری اختیار کرده و در ده عجب‌شیر بسر می‌برد.[10]

 

میرزا یوسف‌خان رساله یک کلمه را در سال 1287ه‌ (1870م) در پاریس نگاشت. او وقتی نوشتن رساله را آغاز کرد که تحت نظر و تعلیمات استادان فراماسونری گرانداوریان قرار داشت به همین نظر در این رساله جملاتی از قانون اساسی فراماسونری نیز نقل کرده است، او هنگام معرفی رساله‌اش می‌نویسد"... یک کلمه‌ای که جمیع انتظامات فرنگستان در آن مندرج است کتاب قانون است که جمیع شرایط و انتظامات معمول را که به امور دنیویه تعلق دارد در آن محرر و مستور است و دولت وامت معاً کفیل بقای آن است.... شاه و گدا و رعیت و لشکری در بند آن مقید هستند و احدی قدرت مخالفت به کتاب قانون ندارد....

 

 

 

آشنایی با برخی از فصل‌های یک کلمه

 

برخی از این فصول به شرح زیر می‌باشد:[11]

 

فصل یازدهم

 

" فقره یازدهم تحریر اصول دخل و خرج دولت و نشر آن است. بدهی اهالی را قدر معینی لازم است، و این قدر معین را در مقابل خرج دولت، مقیاس و میزانی است ضرور. اگر مخارج یک دولت، محرر و معلوم نباشد، تعیین مالیات بر وجه عدالت میسر نشود و مقدار احتیاج اداره‌ها چون اداره لشکر و ادره داخله و اداره خارجه و غیره بدین طریق معلوم می‌شود. یعنی قبل از وقت مشخص می‌کنند که برای وزارت جنگ فلان مقدار و برای وزارت داخله، فلان مقدار و برای وزارت خارجه، فلان مقدار مخارج خواهد شد و با این طرز، خلاصی از اسراف در خرج دولت و رفع تعدی نسبت به رعایا آسان می‌گردد. و از آن طرف هم چون اهالی می‌دانند که مخارج لازمه دولت فلان مقدار است، در ادای آن تعلل نمی‌ورزند. پس این قاعده نیز در شریعت مطهره اسلامیه به باب تبلیغ و تفهیم مطابق است با حدیث "فلیبلغ الشاهد منکم الغائب" یعنی، شما که در این مجلس حاضرید، تبلیغ بکنید غایبان را.

 

در این باب، برهان واضح است و حضرت رسالت پناه، صلی‌الله علیه و آله، در اکثر خطبه‌ها در پی هر جمله، "هل بلغت" فرمودی. اگر مستمعان "نعم" گفتندی و خواهش توضیح و تکرار ننمودندی، حضرت به جمله آخر گذشتندی.

 

باید دانست احسن سیاست، آن است که بر اخلاق حسنه مؤسس باشد. این کلام ارسطاطالیس است و به عقل و نقل مطابق.

 

پس واجب است که تدابیر دولت به تغییر اخلاق تبعه و اهالی‌اش، سبب نباشد؛ بلکه به تهذیب و تزیین اخلاق آنها اسباب عمده شود.

 

بنابراین اکثر تدابیر سیاستیه فرنگستان در تهذیب و تحسین اخلاق اهالی، مدخلیت عظیم دارد. و قضیه تعیین مالیات و تحریر خرج که شرح داده شد از این تدابیر است. امروز در ممالک اسلام، چون محصلان مالیات به سر اهالی گماشته شوند، و اهالی که از مخارج دولت خبر ندارند چنین پندارند که بدهی آنها به هوا و هوس حکمداران صرف می‌شود، لهذا اکثر آنها برای تخلیص گریبان از تکالیف دولت، به خیال پیدا کردن راه‌های حیله و خدعه و دروغ و حبس مال و کتم ثروت خود می‌افتند. و بدین جهت اخلاق صادقه اسلامیه آنها تغییر پذیرد و از آن طرف نیز محصلان مالیات راه‌های حیله و دروغ آنان را کشف کنند و آنها را به محبس برند و چوب زنند لاجرم اهالی را خوف و مسکنت و هتک ناموس و فرار عارض گردد و اخلاق شجاعت و بطالت و علو همت آنها مرده شود.

 

در دولت انگلیس سابقاً برای تعیین مالیات نسبت به واردات اهالی، قاعده تفحص گذاشته بودند. امروز این قاعده را ترک کرده و به قول خود هرکس اعتماد می‌کنند. یعنی از مداخلهایی که صلاح دولت و رعیت است و موافق قانون در بدو کار معین کرده‌اند، از خود شخص می‌پرسند و او هر چه بگوید باور می‌نماینئ و مالیات را از روی مداخل او، از قرار گفته خودش اخذ می‌کنند.

 

ملاحظه باید کرد که به اهالی به چه درجه اعتماد کرده‌اند؛ و به جهت همین اعتماد، چقدر اخلاق آنها را به اصلاح آورده و به صدق و راستی معتاد شده‌اند. و از وقتی که این تدبیر را به کار برده‌اند، مالیات دولت روز به روز زیاد شده؛ و به تجربه دیده‌اند که سابقاً اگر از صد نفر، ده نفر بدهی خود را ناراست گفتی، امروز پنج نفر هم نمی‌رسد."

 

 

 

فصل دوازدهم

 

" فقره دوازدهم از فقرات نوزده‌گانه، هر وزیر و امیر و حاکم در مأموریت خود مسئول بودن است. سبب مسئول بودن این است که هر مأمور مکلف است به متابعت احکام قانون، چون سایر مکلفان. و این قاعده نیز از شریعت اسلام است، زیرا که در قرآن عظیم هر تکلیفی به صیغه جمع آمده "اطیعوا و آتوا" فرموده و خطاب عام کرده، حتی ذات پیغمبر، صلی‌الله علیه‌و‌آله، را از تکلیف استثنا ننموده. مسلمانان که بر مکلف بودن انبیاء و اولیاء معتقدند، هیچ حاکم و امیری را از تکلیف آزاد نمی‌توانند شمرد. حدیث:" کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته" مؤید این قول است."

 

 

 

فصل سیزدهم

 

" فقره سیزدهم، تفریق قدرت تشریع از قدرت تنفیذ است. مقصود از این سخن آن است که وضع و تنظیم قوانین در اختیار مجلسی باشد، و تنفیذ و اجرای آن در دست مجلس دیگر. چنان که آن مجلس هیچ گونه بیم وامیدی از این مجلس نداشته باشد، تا که هر یک از دو مجلس ودیعه خود را با استقلال و آزادی تمام حفظ توانند کرد. اگر در فواید و محسنات تفریق دو اختیار مذکور، صد جلد کتاب نوشته شود، باز هزار یک فواید آن را شرح نمی‌توان داد. الان هرگونه ترقی و قدرت و قوت و ثروت و معموریت و تجارت که در دول فرنگستان دیده می‌شود، از نتایج جدایی دو اختیار است، و هر قسم بی‌نظمی و بی‌پولی و عدم قدرت و نکث در صنایع و تجارت و زراعت در مشرق زمین مشاهده می‌شود، از اختلاط و امتزاج دو اختیار است. عقلای روی زمین از روی تحقیق و تجربه گفته‌اند: در دولتی که دو اختیار مخلوط هم استعمال بشود، ممکن نیست که باعث ضعف و خرابی و بلکه بالمآل سبب انقراض آن دولت نگردد.

 

بالجمله این قانون مستحسنه فرنگستان نیز از قوانین قدیمه اسلامیه است، چنان که در ایام پیشین، مجتهد و مفتی در وظیفه خود، و والیان و محتسبان در وظیفه اجرا و تنفیذ، مستقل بودند. اگر چه تنظیم قانون و تنفیذش در حقیقت به مرجع واحد، یعنی به وحدت امامت مربوط است، ولی در ترتیب، تفریق واجب است. چنانکه شیخ علی کرکی در شرح شرایع‌الاسلام در کتاب امربه معروف می‌گوید:"و یفرق بین الحکم و افتوی بان الحکم انشاء قول فی حکم شرعی یتعلق بواقعه شخصیه کالحکم علی عمرو و بتبوت دین زید فی ذمته. و اما الفتوی فانها بیان حکم شرعی لایتعلق بماده شخصیه و انما هو علی وجه کلی فهو فی الحقیقه بیان مسئله شرعیه." "

 

 

 

فصل هفدهم

 

" فقره هفدهم عدم شکنجه و تعذیب است.

 

مادام که هر گناهی را در کتاب قانون جزای مخصوص و معین موجود است، تعذیب جانی برای اقرار گرفتن و به بهانه‌های دیگر غیرممکن است؛ و جزای هر تقصیر قبل از وقت در کتاب قانون معین است، و احدی از حکام و امراء و سران لشکر، جرئت و قدرت ندارند که نسبت به زیردستان خود بدون حکم قانون به هوای نفس، به جهت اقرار گرفتن یا سببهای دیگر که محض ظن باشد، چوبی بزنند یا شکنجه بکنند یا فحشی بگویند. حتی در قانون ایشان، چوب و تازیانه ممنوع است و در لسان ایشان فحش و دشنام نیست. و این قسم تنبیهات را که خلاف شأن انسانیت است در حق اسب و استر و سایر حیوانات بارکشی هم روا نمی‌دانند. این قانون شریف نیز طبق قانون اسلام است، چنان‌که خدای تعالی در قرآن مجید می‌فرماید:" و من جاء بالسیئه فلا یجزی الا مثلها" ایضاً در سوره نحل[آیه 126] فرموده: "و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم." ایضاً در سوره آل‌عمران آیه 24 و در سوره زمر آیه 70.

 

بالجمله نکته شریعت اسلامیه را که در باب سیاست که امروز اهل اسلام ترک و فراموش، و اهل فرنگستان اخذ و تدارک کرده‌اند واجب آمد که در اینجا به سمت تحریر آورم. در شرع پیغمبر(ص) اصلی است از اصول، که قضات و حکام مهماامکن در احدود کنند. یعنی در تخفیف جزای جانی، سعی نمایند. جماعت متمدنه که از اهل شهوت و غفلت مرکب هستند، لاجرم افرادش از ارتکاب جرم و جنایت و استحقاق حدود خالی نمی‌باشد. اگر حکام، طریق تجسس و شکنجه را پیش بگیرند، بسی جانها را باید اعدام، و بسی پرده‌های ناموس را باید هتک کنند. با اینکه طبیعت اصول اجتماع در این عالم مدنیت، حفظ جانها و ستر و حرمت ناموسها را بر اعدام و هتک ترجیح دهند، و به قدر امکان از عیبها اغماض نمایند، و این ترجیح و اغماض به جز ترک تجسس و شکنجه میسر نمی‌تواند شد. و در این نکته از جانب پیغمبر(ص) حدیث وارد شده است که: "اذرو الحدود ما استطعتم" یعنی، تخفیف بدهید در اجرای حدود هر چه ممکن باشد. در فرنگستان به جهت تکمیل این قانون، سلاطین را حق عفو و بخشش هست. مثلاً هیچ پادشاهی قادر نیست در حق ادنی‌ترین ناس، حکم زدن یک چوب و تازیانه بدهد. اما هر پادشاه حق این را دارد مقصری را که دیوان عدالت حکم بر قتلش کرده باشد، پادشاه، قتل را تبدیل به حبس مؤبد بکند، در صورتی که اولیای مقتول راضی بشوند.

 

ملتفت باید شد که این معنی به چه درجه باعث محبت و اخلاص قلبی اهالی نسبت به پادشاه می‌باشد؛ در حقیقت سلاطین را منبع عفو و رحمت قرارداده‌اند. عجب‌تر این است که این قضیه در مشرق زمین به تمامه برعکس است. ببین تفاوت کار از کجا است به کجا؟"

 

 

 

فصل نوزدهم

 

" فقره نوزدهم از فقرات نوزده‌گانه حقوق عامه، بنای مکتب‌خانه‌ها و معلم‌خانه‌ها برای تربیت اطفال فقرا است.

 

چون تعلم علوم و معارف در فرنگستان، مطلقاً از الزم امور و اقدم وظایف است، لهذا تعلیم اطفال فقرا و مساکین حتی نابینایان را از حقوق عامه شمرده‌اند.

 

بنابراین نقل بعضی آثار شرعیه از آیات قرآن و احادیث نبوی در شرف علم در اینجا مناسب افتاد. من جمله خدای تعالی در قرآن مجید می‌فرماید: "یرفع الله الذین امنوا منکم و الذین اوتوا العلم درجات." یعنی، خدای تعالی اهل علم و دانش را در جات عالیه وعده فرموده. ایضاً در سوره زمر[آیه 9 می‌فرماید]: "هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون"تقدیم عالمان و تأخیر جاهلان را اشاره فرموده و ایضاً در سوره بقره آیه 272 و ایضاً در سوره طه ایه 113 و در سوره علق آیه‌های 3و 4 و در سوره عنکبوت آیه 42 و در سوره نحل آیه 45 و در سوره بنی اسرائیل ایه 13 در شرف و فضیلت علم تأکیدات بلیغه فرموده. و حدیث معاذبن جبل در فضیلت علم وتعلم در کتاب جامع ابن عبدالبر، مسطور است که جناب رسالت‌پناه، صلی‌الله‌علیه‌وآله، فرموده: "تعلموا العلم فان تعلمه لله حسنة و طلبه عبادة و مذاکرته تسبیح و البحث عنه جهاد و تعلیمه لمن لا یعلمه صدقة و بذله لاهله قربة. لانه معالم الحلال و الحرام و منار سبل اهل الجنة و هوالانیس فی الوحشة و الصاحب فی الغربة و المحدث فی الخلق و الدلیل علی السراء و الضراء و السلاح علی الاعداء و الزین عند الاخلاء یرفع الله به اقواماً فیجعلهم فی الخیر قادة و ائمة تقتص اثارهم و یقتدی بفعالهم. ترمق اعمالهم و تقبس اثارهم و ترغب الملائکة فی خلتهم و باجنحتها تمسحهم. یستغفر لهم کل رطب و یابس و حیتان البحر و هو امه و سباع البر و انعامه لان العلم حیوة القلوب من الجهل و مصابیح الابصار من العمی. یبلغ العبد بالعلم منازل الاخیار و الدرجات العلی فی الدنیا و الاخرة. التفکر فیه یعدل الصیام و مدارسته تعدل الصیام. به توصل الارحام و به یعرف الحلال و الحرام و هو امام العقل و العقل تابعه و یلهمه السعداء و یحرمه الاشقیاء" و قال ایضاً "لا یقبض العلم انتزاعاً من الناس و لکنه یقبض العلماء." یعنی، علم قبض نمی‌شود و نمی‌میرد، لکن علماء قبض میشوند. و قال ایضاً "اطلبوا العلم من المهد الی اللحد" و مضمون کلام معجز نظام جناب ولایت مآب علی، علیه‌السلام، " العلم علمان علم الابدان و علم الادیان و العقل عقلان عقل المعاش و عقل المعاد" ملتفت باید شد که علم ابدان را بر علم ادیان مقدم داشته.

 

اگر چه در ایران مدارس بسیار هست و تحصیل علوم می‌کنند اما از برای معاد است نه از برای معاش. با اینکه پیغمبر(ص) فرموده: "من لا معاش له لامعاد له."

 

و آن قسم تحصیل در جنب تحصیل علوم صنایع و معاش اهل فرنگستان، مثل چراغ است در مقابل آفتاب و مانند قطره است در جنب دریا. از اشعه علوم فرنگیها ذره‌ای به ایران تابیده، صنعت طباعت و آبله‌کوبی و تلغراف و عکس تصویر ایجاد شده که منافع و محسناتش مستغنی از بیان است."

 

 

 

 

 

نامه‌ی میرزا یوسف مستشارالدوله به مظفرالدین میرزا

 

 

 

یک نامه به مظفرالدین میرزا

 

میرزا یوسف مستشارالدوله در اواخر عمر خود، هنگامی که در ایالت آذربایجان در مقام کارگزاری به خدمت مشغول بود(1306ق)، در نامه‌ای خطاب به مظفرالدین میرزا، ولیعهد ناصرالدین‌شاه، و حاکم وقت آذربایجان، رمز و راز پیشرفت ایران را در تعیین حدود و اختیارات کارگزاران دولت اعلام می‌دارد .

 

متن نامه به شرح زیر می‌باشد:

 

"‌ قربان خاک پای اقدست شوم! از زندگی پیر غلام، زیاده از سه-چهار روز گویا باقی نمانده. در دولت‌خواهی و خانه‌زادی، از تکالیف واجبه خود می‌داند که افکار واپسین خود را در این نفس آخرین به خاک پای اقدست تقدیم نماید، چون این عریضه در موقعی به لحاظ مبارک اجازه تشرف حاصل می‌نماید که پیرغلام، عالم فانی را وداع نموده است. یقین دارم به اعتقاد تمام به عرایض بی‌غرضانه و صادقانه خانه‌زادی که هرگز نسبت به پادشاه خود و وطن خود خیانت را شعار خود نکرده، ملاحظه و امعان نظر خواهند فرمود. محل تردید و انکار نیست صدایی که از بعد بیرون اید، از روی صداقت و حقیقت و راستی است. حضرت اقدس امجد اعظم، روحنا فداه، را خداوند عالمیان به رتبه و مقام بلند و عالی انتخاب و نایل فرموده ولی در ضمن به مسئولیت خیلی مهم و بزرگی دعوت فرموده که حق تفکرهای وقت حزن‌انگیز را سزاوار خواهد بود.

 

مملکت وسیعه ایران، که وطن اصلی و خانه واقعی شاهنشاه اسلام است، به عقیده کافه سیاسیون، در محل خوف و خطر است. زیرا ترقیات شدیدالسرعه همسایگان و افعال و اغفال خودسرانه و بی‌باکانه درباریان، قوای چندین هزارساله دولت ایران را به طوری از هم متلاشی و دچار ضعف و ناتوانی صعب نمود، که علاج آن از قوه و قدرت متوطنین این مرز وبوم به کلی خارج است، ولی عقیده حکما و سیاسیون جمهور ملل متمدن بر این است.

 

رفع خطرات و چاره اشکالات ایران را به همین دو کلمه می‌توان اصلاح کرد که باید از اعمال گذشته چشم پوشید و شروع به تأسیس قوانین تازه نمود. از این راه می‌توان احترام و اعتبار سابقه دولت و ملت قدیم ایران را در انظار اقوام خارجه و ملل متمدنه و همسایگان مجددأ جلب کرد؛ و این مطلب در نظر خردمندان مستقیم‌الدراک، چنان واضح و آشکار است که محتاج به هیچ دلیل و برهان نیست. محتمل است بدین وسیله آثار و اسبابی که نیک‌بختی مملکت را امنیت تواند داد، بدست آید که بعدها مأمورین دوایر دولتی که از عالی و دانی و بزرگ و کوچک در اعمال و افعالی که در خور درجه مأموریت ایشان است، خود را به انقیاد و اطاعت مواد و احکام قانونیه مکلف بدانند و مساوات حقوقیه به عموم اهالی و زیردستان از هر صنف و طایفه داده شود و برای حصول صلاح آنها، هرگونه تدبیری که لازم است به کار برند.

 

والا با این حال اشتباه وزرا و درباریان دولت از حیز امکان و قدرت انسان به طور یقین خارج است که بتوان عظمت و اقتدار سلطنت قدیمه ایران را در این دور زمان، مجدداً به وسایل نیاکان خود در خارجه و داخله مملکت نگاهداری و حفظ نمود.

 

به خاک پای اقدست قسم که ما ایرانیان را توتیای چشم است- آنان که عرض و جسارت می‌نمایند که اداره وزارت‌خانه‌های  حالیه ابداً عیب و نقص ندارد و محتاج به تغییرات نیست، حرفی است بی‌مغز، زلالی است تلخ، و قولی است نامسموع.

 

این ناقص فهمان، از طفولیت تا امروز به چپاول نمودن اهالی بیچاره ایران معتاد شده‌اند و به همین طورها شرف و مکنت ملت را گرفته به خرقه خز و رشمه طلا داده‌اند، و به این حرفها که علماً خیرخواه دولت و پادشاه است و ولایت، نظم و رعیت، آسوده و نوکر، دعاگو و قشون حاضر؛ خود را مادام‌العمر از مسئولیت دولت خارج می‌دانند.

 

اگر دولت وضع قانون و تنظیمات را در مملکت مقرر فرماید، معلوم خواهد شد که این الفاظ مزخرف در هیچ‌یک از درباریان و ادارات ممالک دول کنستیتوسیون، وزن و قیمتی ندارد الا در نزد دول آسیا. اگر دولتهای همسایه مبنای کارشان از روی دستورالعملهای وزراء و حکام و مأمورین پولیتیکی و سیاسی دولت ایران بود، چه تمناها که دولت علیه از آنها نمی‌کرد و قبول نمی‌شد. و کدام امتیاز بود که خواهشاً به رعایای مملکت ایران نمی‌دادند که مواد آن صرفه ایرانیان نبود. چگونه بی‌اطلاع مأمورین پولیتیکی ایران، رابطه سیاسی و تجاری در مملکت خود جرأت داشتند یا می‌توانستند با دیگران مبادله نمایند.

 

چون دستورالعمل آنها قانون است، که گاهی به اقتضای وقت مواد ان را تغییر می‌دهند و در هر سال طبع و در میان آحاد و افراد ملت حتی دهقانان و برزگران و عمله‌جات به توسط اوراق اخبار منتشر می‌شود به این جهت تکالیف و حدود عموم اهالی محدود است و اتصالاً جلو می‌روند. دستورالعمل ایرانیان، ضمیر منیر درباریان است که هر چه به مقتضای اراده و میل ایشان باشد، صحیح است و الا اجوف.

 

این است که همه روزه عقب می‌نشینند و حقوق حقه خود را مجبوراً در کمال فروتنی و انکسار با خواهش و تمنا با آنها فیصل بدهند. در افواه منتشر است که دولت ایران در خیال نظم و ترتیب دوایر دولتی است.

 

عقلا می‌گویند بدون توضیح قوانین، این حرکت مذبوح است. سیاسیون و حکمای عصر به آواز بلند فریاد می‌زنند: چون اهالی ایران از امیر و فقیر، قانون را تقلید به اروپاییان می‌دانند و رشته تغییر و تبدیل مأمورین دولت از زمان قدیم در ید اقتدار شخص اول دولت است و اقدامات دولتیان در اصلاح حال اهالی و زیردستان، بدون قانون با ترقیات محیرالعقول این زمانه مطابقت نداشته و ندارد، دوام و بقای سلطنت ایران را تنها تشویق بر گذشتگان کافی نمی‌دانند. وزراء و خیرخواهان دولت، نظر به تکالیف واجبه خود، دو دست دیگر نیز از صاحبان علم و افکار عاریه نموده شروع به تأسیس قوانین و تنظیمات نمایند. چون قانون را مضر به حال خود می‌دانند، تا جان در تن دارند اقدام به این امر نخواهند کرد. در این صورت باید با همسایگان در یک درجه کم‌تر سلوک و رفتار نمود، زیرا این دایگان مهربان‌تر از مادر و این گرگان مرغابی صفت و این خیراندیشان خانمان‌برانداز، تا دولت مقننه نشود، چشم از منافع خود نپوشیده و برای جنبش موشی، گربه‌هایی چند می‌رقصانند و به جهت تشویق در امر سیاست و تجارت به یکدیگر، بازیهای رنگارنگ به روی کار می‌آورند ولو آنکه به قدر مکنت انگلیسیها، در خزانه دولت لیره موجود باشد و به قدر اهالی چین، قشون آزموده و حاضر رکاب و به قدر دول آمریکا، سفاین زره‌پوش ... پس به عهده مأمورین سیاسی و ملکی است که همیشه بر وفق مقتضای عصر و احتیاج زمان رفتار نموده هفته‌ای یک روز به مفاد آیه کریمه "وشاورهم فی الامر" به اتفاق یکدیگر از روی حقیقت در تصفیه امور دولت و ملت شور نمایند. زیرا از بدیهیات است که احکام خداوندی در هر دین واضح و آشکار است و حق آفتابی است و علی‌السویه عالم را روشن و نورانی می‌کند و پوشیدن آن در میان هیچ ملت ممکن نیست. و پیرغلام شاید به قدر کفایت از احکام قرآن مجید و احادیث نبوی (ص) اطلاع داشته باشد و شریعت مطهره اسلام ابدأ منافی قوانین عادلانه نیست و خیالاتم هنوز جمع است و آن قدر شعور دارم که قباحت خیانت را نسبت به وجود مقدس پادشاه و ولی نعمت‌زاده خود و دین و مذهب خود و وطن و ابناء وطن خود درک نمایم و بفهمم؛ خصوصاً در این حال که از این جهان به جهان دیگر باید بروم و در دیوان عدل آفریننده کاینات خواهم ایستاد. پس به قوت قلب به خداوند صاحب عظمت و جبروت قسم یاد می‌نمایم و خاطر مقدس بندگان اقدس امجد اسعد والا، روحنافداه، را از پیش‌آمد امور روزگار مطلع می‌نمایم، که با این ترقیات فوق‌العاده اروپاییان، چندی نخواهد گذشت که موقع حال اهالی ایران مقتضی آن خواهد شد که لابد و لاعلاج، دولت ایران در سخت‌ترین روزگار در عداد دول کنستیتوسیون برمی‌آید.

 

و به اقتضای ملک و مملکت و مناسبت وضع و طبایع، مواد قانون را مجری می‌نماید و نتیجه معتنابه حاصل می‌کند. این ممالک وسیعه و اهالی و ملل متبوعه را در اجرای قانون به یک اسم و به یک چشم در تحت بیرق وطن‌پرستی می‌آورد، و احکام عادلانه حریت افکار و مساوات حقوقیه را جاری نموده دیگر گوش به سخنهای واهی نمی‌دهد، چون پیش‌آمد کار از آینده خبر می‌دهد. لهذا به شخص حضرت اعظم والا، روحنافداه، واجب و متحتم است که قلب مبارک شاهنشاه اسلام را به عرایض صادقانه از اشتباهات مزورانه درباریان آگاه نمایند که جد و جهد ایشان برای منافع دو روزه خودشان است نه از برای قوام سلطنت دولت ایران. این فقره از واضحات است که بعدها هیچ یک از اقوام و ملل مسلم و غیرمسلم، بدون قانون زندگی نمی‌توانند بکنند و هرگاه خودشان اقدام به نشر قانون ننمایند، به طوری که در ماده صربستان و غیرها دیگران دولت عثمانی را با آن قدرتی که داشت مجبور کردند، ما را نیز آسوده نخواهند گذاشت و مجبور خواهند کرد.

 

و باز قسم به ذات پاک احدیت یاد می‌کنم که وضع قانون هرگز منافی مذهب حقه اسلام نیست و خللی و نقصی به دین و اسلامیان نمی‌رساند، بلکه به واسطه اجرای قانون، اسلام و اسلامیان به فواید غیرمترقبه نایل می‌شوند و از دستبرد اجانب خلاص و آسوده شده در انظار اهل عالم به عظمت و بزرگی زندگی می‌نمایند.

 

در این حال که به کلی از زندگانی خود یأس دارد، ناگزیر است که برای اطلاع کارگزاران آستان مبارک، عرایضی چند در خصوص علاقه دولت ایران با دولت‌های خارجه اطلاعاً به عرض برساند. وضع دول فرنگ و طریقه‌ای که در این جزء از زمان پیش گرفته‌اند لایق آن است که در این باب قدری دقت شود.

 

پیش از جنگ(1877) مسیحی فی‌مابین دولتین روس و عثمانی، اعتقاد همه ملتهای متمدنه بر این بود که هیئت دول اروپ همه در خیال این هستند که روز به روز اوضاع آسایش ابناء بشر و رفاهیات جهانیان را رونق داده آیین عدالت حریت و حقانیت را در جهان عمومی کنند. در این اعتقاد قوی داشتیم بر آنکه مدار زندگی و نظم بلاد و آسایش عباد بسته به مرکزهای سیاسیه، دربارهای دول اروپ است. اهالی فرنگستان بعضی اطوار و آداب دول مشرقیان را به وحشیگری و نادانی و بی‌علمی نسبت می‌دهند و وضع دول اروپا را به تربیت و مدنیت و انسانیت می‌شمارند. اگر انصاف را به دقت همراه کنیم خواهیم دید وضع حالیه اروپاییان با حالت وحشیان آفریقا فرقی ندارد، زیرا که از یک طرف وحشیگری نسبت به سابق کم بلکه معدوم شده. لکن از طرف دیگر وحشیگری بسیار وحشتناکی در میان دول اروپ شایع و ظاهر شده است. اگر به حقوق خودشان راضی هستند و مقصودشان رفاه حال عمومی است، پس چرا این‌قدرها به قوت جنگ و قهر و استیلای خود می‌افزایند و نام آن را حقوق می‌گذارند و کرور کرور مخلوق خدا را بی‌جهت و به واسطه پیروی و تأسیس به خیالات نفسانیه خود، فدامی‌کنند. دولت ایران نیز لازم است در حفظ حقوق خود مساعی جمیله را به کار ببرد و برای خود از دولت‌های خارجه، دوستان و یاران معین نماید. دولتین روس و انگلیس حق همسایگی با ایران دارند ولی حقد و حسد ایشان به یکدیگر، دولت ایران را به سخت‌ترین حالتی افکنده که به جهت حفظ حقوق مجبور به تکلفات مالایطاق شده است.

 

اولاً- با دولت عثمانی و امارت افغانستان به طوری که برادر شریعت و هم‌مذهب و همسایه هستیم باید متحدالقول باشیم و یگانگی مسلمین را غنیمت بشماریم، هر چند دشمنان مذهب اسلام تا امروز نگذاشته‌اند و به این واسطه اغلب ممالک اسلام را تصاحب نموده‌اند و تا جان دارند، منتهای مواظبت و اهتمام را در تفرقه انداختن مابین مسلمین به عمل خواهند آورد و رسوخ ظاهریه و باطنیه و معنویه خود را در منع حصول به سرعت اسلامیان به مقصود به کار خواهند برد.

 

افسوس که اسلامیان هنوز در خواب غفلت غنوده‌اند. خود اسلامیان باید ملتفت نکات شده تعصب و تعند را کنار گذاشته زیاده از این منکوب و مضمحل و مخذول نشوند.

 

ثانیاً- با دولت فرانسه که بعد از آمریکاییه و انگلیسیها، متمول‌ترین دولت روی زمین است و مضرتی به حال ایران ندارد، عهدنامه تجارتی و سیاسی مبادله نمایند. کشیدن خطوط راه‌آهن وساختن کارخانجات در داخله مملکت را به آنها واگذار نمایند. علو همت ملت غیور فرانسه، شباهت تامه به ملت ایران دارد؛ با هر دولتی که طرف شده‌اند، طالب نیک‌نامی بوده‌اند نه تقلب و بدنامی. نزدیک است به واسطه افتتاح بانک در ایران، مسکوکات ایران از طلا و نقره به کلی در عوض مال‌التجاره‌های قلب و مصنوعی فرنگستان از میان برود. چندی نمی‌گذرد که به واسطه زیادی خرج و کمی دخل، دولت محتاج به اولین قرض از اروپاییان خواهد شد.

 

اگر دولتیان امتیازاتی که به خارجه می‌دهند به فرانسوی‌ها بدهند ممکن است در سود صد، صد و سه و چهار به سهل‌ترین وجهی مبلغ معتنابه از آنها گرفته به مصرف دایر نمودن کارخانجات و کشف معادن برسانند و فرع وجهی که گرفته‌می‌شود از محل عایدی کارخانجات و معادن بدهد.

 

افسوس که درباریان با این وضع که دیده می‌شود، این قرض را از همسایگان به سخت‌ترین شروط می‌گیرند به طوری که لکه آن تا انقراض عالم از روی اهالی ایران به هیچ‌ آب‌و تاب پاک نمی‌شود.

 

بعد از این استقراض، ایرانیان را زود لازم است که در مقابل همسایگان، خود را حفظ و حراست نمایند. کافی نست که تنها به حقوق خودشان متمسک شوند و بگویند زور است؛ بلکه زور تازه‌ و زوری که همیشه باعث نصرت و فیروزی ابدی تواند بود، زوری که امروزه سبب اقتدار و شوکت دول اروپا است و وجهه ترقی ایشان شده است.

 

این فقره ممکن نمی‌شود مگر آنکه تلاش نموده طوایف مختلفه را که در ایران سکنی دارند در خیر و شر وطن، عموماً با هم شریک و سهیم باشند. شریک وسهیم نمی‌شوند مگر آنکه قلم آزادی بدهند و در نشر معارف و تأسیس مدارس جدید، جد بلیغ نمایند و برای باروری درخت مساوات، بیشتر از همه چیز واجب است به دوایر دیوان‌خانه‌های دوایر عدلیه و ملکیه و محلیه، نظم درست داده شود که بر طبق قوانین عادلانه، مال و مکنت جمیع تبعه بلا تفاوت و بدون توفیر و ملاحظه، مصون از تعرض داخله و خارجه باشد.

 

آن وقت خود دولت در دایر نمودن بانک و ایجاد کارخانجات و کشیدن خطوط راه‌های آهن از مکنت و ثروت اهالی وطن، محتاج به دیگران نخواهد شد.

 

این مسایل از مقتضیاتی است که جد وجهدهای بلاتأخیر لازم دارد.

 

یقین دارد اکثری به روح پیر غلام لعنت خواهند فرستاد که دشمن اسلام و اسلامیان بوده‌ام. این غلام به هیچ وجه از آنها شکایت ندارد. ایران و ایرانیان را به آنها گذاشتم و گذشتم چون عرایضم را نمی‌فهمند و خیالاتم را درک نمی‌کنند. آنچه می‌خواهند بگویند.

 

اعقاب و اخلاف ماها در زمان آینده خواهند فهمید که ایشان مسلمان بوده‌اند یا من که در ترقی ابنای وطن مثل شهدای فی‌سبل‌الله، مادام‌العمر جهاد می‌کردم که اقتدار و عظمت اسلام و اسلامیان را بدین وسایط نگذارم پامال شود.

 

حال از آستان اقدست مسئلت می‌نمایم به عرایض بی‌غرضانه این پیرغلام عطف نظر بنمایند، نزدیک است روح خود را تقدیم درگاه احدیت نموده به فرمان " یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک" سرافراز آمده از این عالم فانی بدون تأسف و ندامت اعمال ناشایسته درگذرد."[12]

 

یوسف

 

(1306)

 

 

 

منابع:

 

یک کلمه و یک نامه نوشته میرزا یوسف‌مستشارالدوله تبریزی به کوشش سید محمد صادق‌فیض چاپ اول: 1382 انتشارات صباح

 

تاریخ بیداری ایرانیان تألیف ناظم‌الاسلام کرمانی جلد اول چاپ پنجم انتشارات امیرکبیر

 

فراموشخانه و فراماسونری در ایران جلد اول نوشته اسماعیل رائین انتشارات امیرکبیر تهران 1357

 

روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه با مقدمه ایرج افشار چاپ 1379 انتشارات امیرکبیر

 

تاریخ انقلاب مشروطیت ایران اثر دکتر مهدی ملک‌زاده چاپ دوم انتشارات علمی زمستان 1363

 

پی نوشت:

 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

1- یک کلمه و یک نامه نوشته میرزا یوسف‌مستشارالدوله تبریزی به کوشش سید محمد صادق‌فیض چاپ اول: 1382 انتشارات صباح صفحه 13و 14

 

2- تاریخ بیداری ایرانیان تألیف ناظم‌الاسلام کرمانی جلد اول چاپ پنجم انتشارات امیرکبیر صفحات 181و 182و183

 

3- فراموشخانه و فراماسونری در ایران جلد اول نوشته اسماعیل رائین انتشارات امیرکبیر تهران 1357 صفحه 479

 

4-یک کلمه صفحه 16

 

5-روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه با مقدمه ایرج افشار چاپ 1379 انتشارات امیرکبیر صفحه 196

 

6- تاریخ بیداری ایرانیان صفحات 183و184

 

7- تاریخ انقلاب مشروطیت ایران اثر دکتر مهدی ملک‌زاده چاپ دوم انتشارات علمی زمستان 1363 صفحات 178 و 179

 

8- یک کلمه صفحات 19 و 20و 21و 22

 

9- تاریخ بیداری ایرانیان صفحات 185 و186

 

10- فراموشخانه و فراماسونری صفحه 479

 

11- یک کلمه صفحات71-60

 

12-یک کلمه صفحات 90-81

 

 

 

 

 

 

 

 

عشق

(2 بهمن 1386 ساعت 02:03 قبل از ظهر)
- عشق چیست؟
موضوع بحث، عشق است، که دریایی است بی‌کران، موضوعی که هر چه درباره آن گفته آید، کم و ناچیز خواهد بود. چنان‌که مولوی علیه‌الرحمه می‌گوید:
هر چه گویم عشق را شرح و بیان/ چون به عشق آیم خجل باشم از آن
به هر حال در این بحث، طبعاً نخستین سوال باید این باشد که: عشق چیست؟ اکثراً عشق را محبت و دلبستگی مفرط و شدید معنی کرده‌اند. گویا عشق از «عشقه» آمده است که گیاهی است، چون بر درختی پیچد، آن را بخشکاند و خود سرسبز بماند.(1) از دیدگاه ماتریالیستها، روانشناسان و پزشکان، عشق نوعی بیماری روانی است که از تمرکز و مداومت بر یک تمایل و علاقه طبیعی، در اثر گرایشهای غریزی، پدید می‌آید، چنان‌که افراط و خروج از حد اعتدال در مورد هر یک از تمایلات غریزی، نوعی بیماری است.
اما از دیدگاه عرفا، عشق یک حقیقت و یک اصل اساسی و عینی است ولیکن این حقیقت عینی به سادگی قابل تعریف نیست. این دشواری تعریف و تحدید به این دلیل است که:
اولاً، عشق چنان‌که گفتیم یک حقیقت عینی است در نهایت وسعت و عظمت، و لذا این حقیقت عظیم در ذهن محدود ما نمی‌گنجد و این تنها عشق نیست، بلکه حقایق بزرگ دیگر نیز- از قبیل هستی، وحدت و غیره- در ذهن ما نمی‌گنجد. شعار اسلامی ما، الله اکبر، بدین گونه تفسیر شده است که خداوند بالاتر از آن است که در وصف گنجد. چه وصف ما محصول ذهن ماست و ذهن ما فقط چیزهایی را درمی‌یابد و می‌تواند توصیف کند که قابل انتقال به ذهن ما باشند و متأسفانه، همه چیز قابل انتقال به ذهن ما نیست. ما در دو مورد کاملاً متضاد مجبوریم در ذهن خود چیزی بسازیم چون از واقعیت، چیزی به ذهن ما نمی‌آید و آن دو مورد عبارتند از:
1- عدم
2- وجود(2)
در مورد اول، چیزی در واقعیت وجود ندارد تا به ذهن ما انتقال یابد. در مورد دوم آنچه هست عین واقعیت است و در متن خارج و واقعیت بودن برایش ذاتی است و لذا این خاصیت ذاتی هرگز عوض نمی‌شود و عینیت با ذهنیت نمی‌سازد. از اینجاست که در نظام فکری اسلامی، وقتی که اصالت ماهیت جای خود را به اصالت وجود می‌دهد و در واقع یک اصل عرفانی به صورت یک اصل فلسفی پذیرفته می‌شود، ضرورت سیر و سلوک مطرح می‌گردد. چنان‌که ملاصدرا سیر و سلوک را، در کنار عقل و استدلال، ضروری و لازم دانسته است.(3)
در نظام اصالت ماهیت، ذهن می‌تواند با ماهیتها ارتباط برقرار کند. اما در نظام اصالت وجود، وجود یک امر واقعی و عینی بوده و هرگز قابل انتقال به ذهن نیست. در نتیجه فقط با مفاهیم انتزاعی سر و کار خواهد داشت. طبعاً برای رسیدن به واقعیت، راه و روش دیگری باید در پیش گرفت که همان سیر و سلوک است. یعنی به جای تلاش برای انتقال واقعیت به ذهن باید بکوشیم که خود را به واقعیت برسانیم و به مرتبه اتصال و وحدت و فنا نایل آییم وگرنه از تلاش ذهنی نتیجه‌ای نخواهیم گرفت.
به عقل نازی حکیم تا کی؟/ به فکرت این ره نمی‌شود طی
به کنه ذاتش خرد برد پی/ اگر رسد خس به قعر دریا
بلی در مواردی رابطه ذهن با واقعیت، به دلیل محدودیت ذهن و نامحدود و نامتناهی بودن واقعیت، رابطه خس و دریاست. این نکته در بیان اعجازآمیزی از امام باقر(ع) درباره خدا چنین مطرح شده است:
"کل ما میز تموه باوهامکم، فی ادق معانیه، مخلوق مصنوع مثلکم مردود الیکم."(4)
ثانیاً، همیشه میان "تجربه" و "تعبیر" فاصله هست. شما حوادث لذتبخش یا دردآوری را که تجربه کرده‌اید، هرگز نتوانسته‌اید چنان‌که باید و شاید به دیگران منتقل کنید. یعنی در واقع نتوانسته‌اید از آن تجربه تعبیر رسا و کاملی داشته باشید. حافظ می‌گوید:
من به گوش خود از دهانش دوش/ سخنانی شنیده‌ام که مپرس!
آن شنیدن برای حافظ یک تجربه است که به تعبیر در نمی‌گنجد. عین‌القضات میان علم معمولی و معرفت شهودی این فرق را مطرح می‌کند که حقایق قلمرو عقل و علم با زبان قابل بیان هستند و به اصطلاح تعبیرپذیرند، اما حقایق قلمرو تجربه به بیان درنمی‌آیند.(5) و از اینجاست که مولوی می‌گوید:
گرچه تفسیر زبان روشنگر است/ لیک عشق بی‌زبان روشن‌تر است
و اگر بکوشیم تجربه‌های بزرگ را به مرحله تعبیر بیاوریم، تنها از راه تشبیه و تمثیل و اشاره و ایما ممکن است و لذا حقایق قرآنی را در قالب الفاظ، مثلی می‌دانند از آن حقایق والا که با قبول تنزلات مختلف و متعدد، به مرحله‌ای رسیده که در قالب الفاظ چنان ادا شده که در گوش انسان معمولی جا داشته باشد. اما این مراتب به هم پیوسته‌اند و انسانها با طی مراتب تکاملی در مسیر معرفت می‌توانند از این ظاهر به آن باطن و بلکه باطنها دست یابند و همین نکته اساس تفسیر و تأویل آیات قرآن کریم است. اما پیش از سیر در مدارج کمال نباید انتظار درک حقایق والا را داشته باشیم. با توجه به نکات مذکور، تعریف عشق مشکل و دشوار است ولیکن خوشبختانه حقیقتهای بزرگ که در تعریف و تحدید نمی‌گنجند غیرقابل شناخت نیستند. بلکه این حقایق والا، از هر چیز دیگر روشن‌تر و آشکارترند و هر کسی که بخواهد، مستقیماً می‌تواند با آن حقایق ارتباط برقرار کند اما بی‌واسطه، نه با واسطه که:
آفتاب آمد دلیل آفتاب/ گر دلیلت باید از وی رخ متاب
و عشق هم آن حقیقت والایی است که از سودایش هیچ سری خالی نیست و چنان‌که خواهد آمد، یک حقیقت جاری و ساری در نظام هستی است و نیازی نیست که عشق را با غیر عشق بشناسیم که حقیقت عشق، همچون حقیقت هستی، به ما از رگ گردن نزدیکتر است. به همین دلیل انتظار نداریم که با مفاهیم ذهنی درباره حقیقت عشق، مشکلی را آسان کنیم یا مجهولی را معلوم سازیم که این در حقیقت با نور شمع به جستجوی خورشید رفتن است.

2- نقش عشق در عرفان اسلامی:
عشق در عرفان اسلامی، از جهات مختلف، به عنوان یک اصل، مورد توجه قرار می‌گیرد که اهم آنها عبارتند از:
الف- نقش عشق در آفرینش:
از دیرباز میان متفکران این سوال مطرح است که انگیزه آفرینش چیست؟ جمعی در آفرینش جهان برای خدا انگیزه و اهدافی عنوان کرده‌اند و جمعی داشتن غرض و انگیزه را نشان نقص و نیاز دانسته و خداوند را برتر از آن می‌دانند که در آفرینش غرض و هدفی را دنبال کند.
عرفا، در مقابل این پرسش، عشق را مطرح می‌کنند و همچون حافظ برآنند که:
طفیل هستی عشقند آدمی و پری...
از نظر عرفا، جهان برای آن به وجود آمده که مظهر و جلوه‌گاه حق بوده باشد. در یک حدیث قدسی آمده که حضرت داوود(ع) سبب آفرینش را از خداوند پرسید. حضرت حق در پاسخ فرمود: «کنتُ کنزاً مخفیاً لااُعرفُ فاحببتُ انْ اُعرف فخلقتُ الخلقَ لکی اعرف.»(6)
پس جهان بر این اساس بوجود آمده که حضرت حق خواسته جمال خویش را به جلوه درآورد. این نکته را جامی با بیان لطیفی چنین می‌سراید:
در آن خلوت که هستی بی‌نشان بود/ به کنج نیستی عالم نهان بود
وجودی بود از نقش دویی دور/ ز گفتگوی مایی و تویی دور
"جمالی" مطلق از قید مظاهر/ به نور خویشتن، بر خویش ظاهر
دلارا شاهدی در حجله غیب/ مبرا ذات او از تهمت عیب...
رخش ساده ز هر خطی و خالی/ ندیده هیچ چشمی زو خیالی
نوای دلبری با خویش می‌ساخت/ قمار عشقی با خویش می‌باخت
ولی زان جا که حکم خوبرویی است/ ز پرده خوبرو در تنگ خویی است
نکورو تاب مستوری ندارد/ چو در بندی سر از روزن برآرد...
چو هر جا هست حسن اینش تقاضاست/ نخست این جنبش از «حسن» ازل خاست
برون زد خیمه ز اقلیم تقدس/ تجلی کرد بر آفاق و انفس...
ز هر آیینه‌ای بنمود رویی/ به هر جا خاست از وی گفتگویی...
ز ذرات جهان آیینه‌ها ساخت/ ز روی خود به هر یک عکس انداخت...
"جمال" اوست هر جا جلوه کرده/ ز معشوقان عالم بسته پرده...
به هر پرده که بینی پردگی اوست/ قضا جنبان هر دلبردگی اوست...
دلی کان عاشق خوبان دلجوست/ اگر داند وگرنی عاشق اوست(7)

جمال حضرت حق در آینه حضرات پنجگانه- که عبارتند از: عالم اعیان ثابته، جبروت، ملکوت، ملک و انسان کامل- جلوه کرده و در هر موجودی، به نسبت مرتبه وجودی آن، برخی از اسماء و صفات الهی جلوه‌گر و نمایان شده است. مظهر کامل آن معشوق، وجود انسان کامل است که خلیفه اوست در جهان آفرینش، و آینه تمام‌نمای اسماء و صفاتش، و شاید حدیث «خلق الله آدم علی صورته» اشاره به این نکته باشد.(8)

ب- عشق در بازگشت:
عرفا عشق را در بازگشت هم مطرح می‌کنند، به این معنا که این عشق از ذات حق به سراسر هستی سرایت می‌کند. البته عشق حق در مرحله اول به ذات خویش است و چون معلول لازم ذات علت است، پس به تبع ذات، مورد عشق و علاقه حق قرار می‌گیرد. پس خدا آفریدگان را دوست می‌دارد و از این طرف نیز هر موجودی عاشق کمال خویش است. بنابراین، در سلسله نظام هستی چنان‌که در قوس نزول عشق از بالا به پایین در جریان است، از آن جهت که هر مرتبه پایین اثر مرتبه بالاست، در قوس صعود هم هر مرتبه‌ای از وجود، عاشق و طالب مرتبه بالاتر از خویش است چون کمال اوست، و چون بالاترین مرتبه هستی، ذات حضرت حق است پس معشوق حقیقی سلسله هستی، ذات مقدس اوست.(9) همین عشق به کمال و عشق به اصل خویش، انگیزه و محرک نیرومند همه ذرات جهان از جمله انسان به سوی حضرت حق است.
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش/ باز جوید روزگار وصل خویش

و این عشق، چنان‌که گذشت، یک عشق دو سره است که: «یحبهم و یحبونه.»(10)

ج- عشق در پرستش:
عرفا با گروههای فکری دیگر، در روش شناخت و ابزار شناخت فرق دارند به این معنا که در کنار عقل، بصیرت را مطرح می‌کنند و رسیدن به بصیرت و معرفت را نتیجه مجاهده و ریاضت می‌شمارند. اما در جنبه عبادت و پرستش نیز خود را از عابدان و زاهدان، در چگونگی و اهداف عبادت، جدا می‌دانند. اینان عابدان و زاهدان را سوداگرانی می‌شمارند که عبادت را به خاطر اجر و پاداش، انجام می‌دهند با این تفاوت که عابدان، هم دنیا را می‌خواهند و هم آخرت را و زاهدان از دنیا چشم می‌پوشند و تنها آخرت را می‌خواهند. اما عارفان، خدا را نه به خاطر دنیا و آخرت بلکه بدان جهت می‌پرستند که او را دوست می‌دارند. چنان‌که از مولای متقیان علی(ع) نقل شده که: «ما عبدتک خوفاً من نارک و لا طمعاً فی جنتک لکن وجدتک اهلاً للعبادة فعبدتک.»(11)
در متون عرفانی هم از رابعه نقل است که می‌گفت:
«الهی، ما را از دنیا هر چه قسمت کرده‌ای، به دشمنان خود ده. و هر چه از آخرت قسمت کرده‌ای، به دوستان خود ده، که مرا تو بسی.
خداوندا، اگر تو را از بیم دوزخ می‌پرستیم، در دوزخم بسوز و اگر به امید بهشت می‌پرستیم، بر من حرام گردان. و اگر تو را برای تو می‌پرستیم، جمال باقی دریغ مدار.»(12)

د- عشق در رابطه با دیگران:
از آنجا که عرفا ذات حضرت حق را معشوق حقیقی می‌دانند و آفرینش را جلوه‌گاه و مظهر آن معشوق، طبعاً همه جهان و جهانیان را دوست خواهند داشت. چنان‌که سعدی می‌گوید:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست/ عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
و اگر بیشتر دقیق شویم از دیدگاه عرفا همه عالم «او» ست، نه «از او» چنان‌که جامی گوید:
تو را ز دوست بگویم حکایتی بی‌پوست/ همه ازوست وگر نیک بنگری همه اوست(14)

3- نکته‌هایی در رابطه با عشق:
الف- سریان و عمومیت عشق:
ابن‌سینا عشق را یک حقیقت فراگیر نسبت به همه موجودات جهان، از جواهر و اعراض و بسائط و مرکبات، می‌داند و عشق را بر این اساس توجیه می‌کند که «خیر» معشوق بالذات است و در موجودات همین عشق ذاتی به کمال، عامل طلب کمال است پیش از یافتن کمال، و سبب حفظ آن کمال است پس از یافتن و رسیدن به آن.(14) پس همه موجودات از عشق بهره‌ای دارند و این عشق برای آنان ذاتی است.
ملاصدرا با نقل بیان ابن‌سینا و تحسین آن، اظهار می‌دارد که بیان خودش در تحلیل سریان و عمومیت عشق، کاملتر است و آن اینکه بر اساس مکتب وحدت وجود، وجود یک حقیقت است با مراتب متفاوت از لحاظ نقصان و کمال، و وجود ذاتاً خیر است. پس هر موجودی ذاتاً عاشق ذات و کمالات ذات خویش است چون خیر و کمال، معشوق بالذات است و چون ذات هر علت، کمال معلول خویش است و چون هر معلولی از لوازم کمال علت است، پس هر علتی نسبت به معلول خود، و هر معلولی نسبت به علت خویش، عشق خواهد داشت.(15)

ب- عشق و اختیار:
ابن‌سینا عشق را طوری مطرح می‌کند که آزادی و ادراک را شرط نمی‌داند. او عشق را به طبیعی و اختیاری تقسیم می‌کند.(16) اما صدرالمتألهین عشق را به دور از حیات و شعور قابل تحقق نمی‌داند و اگر کسی کلمه عشق را در موجودات بی‌جان و بی‌شعور به کار برد، به عنوان تشبیه و مجاز خواهد بود.(17)
مرحوم طباطبایی در حاشیه همین قسمت از اظهارات ملاصدرا می‌گویند: در سریان عشق حیات و شعور شرط نیست و چون در حقیقت، عشق همان وابستگی مراتب وجود به یکدیگر است بنابراین، علم و شعور از مفهوم عشق خارجند. اگرچه از دیدگاه عده‌ای هرگز عشق از شعور جدا نبوده باشد.(18)
در اینجا تذکر چند نکته را لازم می‌دانم. یکی اینکه در صورتی که عشق را ذاتی بدانیم، دیگر مطرح کردن شرط شعور و حیات لازم نخواهد بود و عملاً هم عشق با عقل و انتخاب و اختیار چندان سازگار نیست. و دیگر اینکه از دیدگاه عرفا، حیات و شعور هم، در سراسر عالم هستی جریان دارد و این شعور و حیات یک امر نسبی است که تابع میزان کمال موجودات است. به این معنا که هرچه موجود کامل‌تر باشد، آگاهی بیشتر است به موضوع عمومیت حیات و شعور. در قرآن کریم و احادیث و اخبار هم اشاره شده و ملاصدرا و عرفا هم بر این مطلب تأکید دارند(19) چنانکه مولوی می‌گوید:
گر تو را از غیب چشمی باز شد/ با تو ذرات جهان همراز شد
ما سمیعیم و بصیریم و هشیم/ با شما نامحرمان ما خامشیم
بر این اساس، شرط شعور و حیات هم منافاتی با سریان عشق ندارد.

ج- عشق حقیقی و مجازی:
چون عشق بر اساس کمال است، پس معشوق حقیقی همان کمال مطلق خواهد بود. اما در سریان عشق، در قوس نزول و صعود، طبعاً عشق هم دارای مراتب و درجات شده و عاشقها و معشوقها هم متفاوت خواهند بود و عشق برای هر موجودی نسبت به کمال آن موجود جلوه‌گر می‌شود. اما از آنجا که هر کمالی نسبت به کمال بالاتر از خویش ناقص است، عشق در هر مرتبه‌ای به مرتبه بالاتر از آن تعلق خواهد گرفت و چون بالاترین مرتبه کمال، کمال حضرت حق است پس معشوق حقیقی، ذات حضرت حق بوده و عشق حقیقی عشق به ذات او خواهد بود و بقیه عشقها و معشوقها به صورت مجازی و واسطه مطرح خواهند شد.(20)

د- غزالی و عشق:
امام محمد غزالی عشق را یک اصل اساسی می‌داند و تمام درجات و مقامات را یا مقدمه عشق می‌داند یا نتیجه آن. و عشق را مشروط به معرفت و ادراک دانسته و انگیزه عشق را چند چیز می‌داند که عبارتند از: حب نفس و علاقه انسان به خویش و محبت و علاقه انسان به کسی که به او نیکی کند و علاقه به نیکان به طور مطلق و علاقه به زیبایی به خاطر زیبایی و علاقه به موجودات مناسب و مشابه با خویش. پس انگیزه محبت این چند چیز است. سپس نتیجه می‌گیرد که این انگیزه‌ها در مورد خدا از هر محبوب و معشوق دیگری بیشتر است، پس معشوق و معبود حقیقی، ذات حضرت حق است و بس.(21)

ه‍- عشق و شوق و اشتیاق:
چنان‌که گفتیم، عشق به کمال در موجودات یک حقیقت ذاتی و عمومی است. این کمال اگر بالقوه باشد، عشق با شوق همراه خواهد بود و اگر بالفعل بوده باشد، در آن صورت عشق بدون شوق خواهد بود. با این لحاظ در جهان ماده، که کمال موجودات هرگز صورت فعلیت کامل پیدا نمی‌کند، عشقها همیشه همراه با درد و رنج عاشق خواهد شد. پس در جهان ماده عشق همیشه با درد و رنج همراه است.
بنابراین، شوق مانند عشق عمومیت و سریان نخواهد داشت.(22)
و اما اشتیاق عبارت است از: حالتی که پس از وصول به معشوق حاصل می‌شود. در صورتی که شوق، به پیش از وصول مربوط است و این اشتیاق عبارت است از تلاش عاشق برای رسیدن به نهایت اتحاد و فنا در معشوق. و لذا عرفای بزرگ گفته‌اند: «شوق با دیدار خاموش می‌شود، اما اشتیاق فزونی می‌گیرد.»(23)

و- آثار عشق مجازی:
چنان‌که گفتیم، عشق در غیر معشوق حقیقی عشق مجازی است. و عشقهای مجازی، که نمونه عمده آن عشق به زیباییها و زیبارویان است، در نظام هستی یک امر ضروری و ذاتی است. اما ببینیم این موضوع، یعنی عشق مجازی، چه نقش و اثری می‌تواند داشته باشد. عرفا برای عشق مجازی آثار زیر را مطرح می‌کنند:
1- عشق یک بشارت است: از آنجا که انسان موجودی است با ترکیب مادی و معنوی، با نیمی از فرشته و نیمی از حیوان، طبعاً وجودش تحت تأثیر گرایشهای متضاد و مختلفی خواهد بود:
جان گشاید سوی بالا بالها/ در زده تن در زمین چنگالها
در اینجاست که اگر نشانه‌هایی از عشق به کمال و جمال در او مشاهده شود، بشارتی است از حرکت او به سوی کمال و بریدنش از جهان ماده. از اینجاست که عرفا در عشق به زیبارویان، عفت را مطرح می‌کنند. یعنی عشقی که در آن به تعبیر ابن‌سینا شمایل معشوق حاکم باشد نه سلطه شهوت.(24)
و لذا عرفا توجه به زیباییها را می‌ستایند و بی‌توجهی نسبت به آنها را نکوهش می‌کنند. چنان‌که شیخ بهایی می‌گوید:
کل من لم یعشق الوجه الحسن/ قرّب الجلّ الیه و الرّسن!
یعنی هر کس را نباشد عشق یار/ بهر او پالان و افساری بیار!(25)

2- عشق به عنوان یک رهبر و راهنما:
از آنجا که ادراکها، لذتها و عشقها نسبت به مراتب وجود از لحاظ کمال و نقص متفاوتند لذا هر مرتبه‌ای از وجود، به نخستین مرتبه بالاتر از خویش بهتر و بیشتر متوجه شده و طالب آن مرتبه می‌شود و پس از وصول به آن مرتبه طالب و عاشق مرتبه بعدی می‌گردد. و همین‌طور در مدارج و مراتب کمال به سوی معشوق حقیقی پیش رفته، به آن مقصد اعلی و کمال مطلق نزدیکتر می‌شود و از این لحاظ است که گفته‌اند: «المجاز قنطرة الحقیقة.»(26)

3- عشق مجازی عامل تمرین برای تحمل زحمات عشق:
به اقرار همه عرفا، عشق با مشکلات و رنج و درد طاقت‌فرسایی همراه است که سراپا آتش است و آتش‌افروز. بسا مردان که در نیمه راه سلوک، به خاطر همین مشقات و دشواریها، از راه وامانده و به مقصد نرسیده‌اند. تصویری از این مشکلات را در سفر مرغان در «منطق‌الطیر» عطار می‌توان مشاهده کرد. از این روی، عرفا عشق مجازی را یک تمرین برای تحمل عشق حقیقی می‌دانند. چنان‌که اشتغال انبیا به شغل شبانی تمرینی بود برای تحمل مسئولیتهای بزرگتر. عین‌القضات می‌گوید:
«عشق لیلی را یک چندی از نهاد مجنون مرکبی ساختند تا پخته عشق لیلی شود، آنگاه بار کشیدن عشق الله را قبول توان کردن.»(27)
غازیان طفل خویش را پیوست/ تیغ چوبین از آن دهند به دست
تا چو آن طفل مرد کار شود/ تیغ چوبینش ذوالفقار شود(28)

4- عشق مجازی عامل فهم زبان عرفا:
بی‌تردید، عرفای اسلام برای طرح مسائل عشق حقیقی از عشق مجازی و مسائل آن بهره گرفته‌اند. به تعبیر مولوی «سرّ دلبران» را در «حدیث دیگران» گفته‌اند. بنابراین، عشق مجازی در فهم مسائل عشق حقیقی می‌تواند عامل مؤثری بوده باشد.

ز- دو مرحله‌ی عشق مجازی:
عشق مجازی در دو مرحله‌ی سیر و سلوک عرفانی مطرح می‌شود: یکی در آغاز سلوک و دیگری در پایان سلوک. در آغاز سلوک، چنان‌که گفتیم، عشق مجازی یک بشارت و یک عامل جذبه و کشش گام به گام عاشق به سوی معشوق حقیقی است و اما در نهایت سلوک، عبارت است از عشق عارف به تمامی موجودات جهان به عنوان آثار معشوق و جلوه‌های معشوق. و از اینجاست که چنین عشقی را هم برای مبتدیان جایز می‌دانند– که در مبتدیان نشانه حرکت و آغاز سیر و سلوک معنوی است– و هم برای کاملان– که در کاملان هم نشانه کمال است.(29)

ح- مشروعیت عشق:
از دیرباز میان علما و عرفا در مورد عشق اختلاف نظر وجود داشته است. جمعی آن را مذموم و ناپسند دانسته و نتیجه شهوات حیوانی یا نوعی جنون و بیماری روانی به شمار آورده‌اند و جمعی آن را ستوده و از فضایل انسانی شمرده‌اند. گروهی کاربرد کلمه عشق را در رابطه با خدا و خلق ممنوع دانسته و جمعی دیگر آن را، به استناد آیات و روایاتی، جایز شمرده‌اند.(30) ملاصدرا عشق را، از آن جهت که در نفوس ملتهای مختلف به صورت طبیعی و فطری وجود دارد، یک امر الهی دانسته که حتماً به خاطر مصلحتی و هدفی در وجود انسانها نهاده شده است.(31) و اما عرفا، علاوه بر تأییدات حاصل از کشف و شهود، به دلالتهایی از قرآن و حدیث هم استناد می‌کنند. شیخ روزبهان بقلی این نکته را گواهی بر تأیید عشق می‌داند که خدای تعالی قصه یوسف و زلیخا را «احسن القصص» نامیده است.(32) پس از آن روایات متعددی را در تأیید مطلب مطرح می‌کند.(33)

ط- تصعید عشق:
عرفا عشق مجازی را در بدایت وسیله سیر و ترقی گام به گام می‌دانند و چنان‌که گفتیم، مجاز را به عنوان پلی به سوی حقیقت ارزیابی می‌کنند. از این نکته نتیجه می‌گیریم که توقف در عشق مجازی روا نبوده، بلکه عارف باید از معشوقهای مجازی دست برداشته، ابراهیم‌وار، فریاد «لااحب الافلین» برآورد و اگر عارفی در عشق مجازی متوقف بماند، در حقیقت نوعی بیماری خواهد بود. چنان‌که شمس تبریزی به اوحدالدین کرمانی که عشق مجازی خویش را این‌گونه توجیه می‌کرد که: «ماه را در آب طشت می‌بینم»، گفت: «اگر در گردن دمبل نداری، چرا بر آسمانش نمی‌بینی؟»(مناقب‌العارفین4/27)
مولوی می‌گوید:
زین قدحهای صور کم باش مست/ تا نباشی بت‌تراش و بت‌پرست
عشق آن زنده گزین کو باقی است/ وز شراب جان فزایت ساقی است
هر چه جز عشق خدای احسن است/ گر شکر خوارسیت، آن جان کندن است
عشقهایی کز پی رنگی بود/ عشق نبود عاقبت ننگی بود

ی- ذوق حضور:
چنان‌که ابن‌فارض قصیده گرانقدر «تائیه»اش را با این نکته آغاز می‌کند که: «من جام عشق را از دست چشمانم نوشیدم»(34) همه عرفا بر نقش دیدار در پیدایش عشق تأکید دارند که به قول باباطاهر: «هرآنچه دیده بیند دل کند یاد.»
این دیدار و حضور پس از پیدایش عشق نیز همچنان ارزش خود را حفظ می‌کند. به نظر می‌رسد که انسان به هیچ‌یک از قوای ادراکی خویش به اندازه چشمش اطمینان ندارد. این نکته را در جریان حضرت ابراهیم(ع) که درخواست کرد تا چگونگی زنده کردن مردگان را به چشم خود ببیند(35) و نیز در جریان درخواست دیدار حضرت موسی(36) در کوه طور آشکارا مشاهده می‌کنیم. به نظر نگارنده این ذوق حضور و علاقه به دیدار انسانها در رواج دو مکتب مؤثر بوده است:
1- مکتبهای بت‌پرستی و مظهر پرستی
2- عرفان و تصوف.
در مورد اول انسانها چون هنوز به معشوق حقیقی دست نیافته‌اند غم فراق را با توجه به مظاهر و نشانه‌ها تسکین داده‌اند که:
نقش تو اگر نه در مقابل بودی/ کارم ز غم فراق مشکل بودی
دل با تو و دیده از جمالت محروم/ ای کاش که دیده نیز با دل بودی
و در مورد دوم می‌توان گفت که یکی از علل رواج و گسترش عرفان، همان وعده دیدار معشوق است که در عرفان، انسان نه به خانه بلکه به صاحب خانه می‌رسد.

ک- نکته‌ای از ابن‌عربی:
بدون شک، ابن‌عربی بزرگترین شخصیت عرفان اسلامی است و ابداعات و ابتکارات وی در عرفان غیرقابل تردید است. پس چه بهتر که این مقال را با سخنی از وی به پایان بریم.
ابن‌عربی علاوه بر رسالات و کتب مختلف خویش در جلد دوم «فتوحات مکیه»(ص362-319) بحث مفصلی دارد درباره عشق، و تحلیلهای جالبی که مطرح کردن آنها در این مختصر نمی‌گنجد. تنها به ذکر نکته‌ای اکتفا می‌کنیم و آن اینکه تعلق عشق، به معدوم است نه به موجود. و این اشتباه و غلط است که موجود را معشوق بدانیم، بلکه موجود را همیشه به عنوان مظهری از معشوق حقیقی باید در نظر گرفت و حتی گاهی خیالی از موجود به عنوان معشوق یا مظهر معشوق مطرح می‌شود.(37) چنان‌که آنچه در ذهن مجنون بود، خیالی از «لیلا» بود که شاید چندان هم با واقعیت مطابق نبود. و شاید عامل تفاوت دید مجنون با دیگران همین صورت خیالی لیلا باشد که تنها در ذهن مجنون بود و لذا دیگران «مو» می‌دیدند و مجنون «پیچش مو»!
مولوی می‌گوید:
ز تو هر هدیه که بردم به خیال تو سپردم/ که خیال شکرینت فر و سیمای تو دارد
به هر حال:
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی/ به صد دفتر نشاید گفت وصف‌الحال مشتاقی

و پایان سخن این دعای عین‌القضات باشد که:
در عالم پیر هر کجا برنایی است/ عاشق بادا که عشق خوش سودایی است!

یادداشتها:
1. لغتنامه دهخدا.
2. نهایة الحکمه، مرحوم طباطبایی، ص227(مرحله11، فصل10).
3. مقدمه «اسفار» و کتاب «المبدأ و المعاد»، ص278.
4. هرچه با وهم خود، در دقیق‌ترین معنی، تصور کنید، ساخته و پرداخته خود شماست و به خودتان بازمی‌گردد.(وافی فیض کاشانی، ج1، ص88)
5. زبدة‌الحقایق، ص67.
6. گنج نهانی بودم که دوست داشتم شناخته شوم، پس آفریدگان را آفریدم تا شناخته شوم.
7. مقدمه یوسف و زلیخا.
8. «صحیح بخاری»، ج4، ص56، و «جامع صغیر»، ج2، ص4.
9. مراجعه شود به اسفار ملاصدرا، چاپ جدید، ج7، ص158 به بعد.
10. سوره 5، آیه54: خدا ایشان را دوست می‌دارد و ایشان نیز خدا را.
11. وافی فیض، ج3، ص70: تو را نه از بیم دوزخ، و نه به طمع بهشت می‌پرستم، بلکه از آن جهت که
شایسته پرستش هستی می‌پرستمت.
12. تذکرة‌الاولیا، ج1، ص73.
13. اشعة‌اللمعات، ص72.
14. «رساله عشق» ابن‌سینا، فصل1و2.
15. «الاسفارالاربعة» چاپ جدید، ج7، ص158 به بعد.
16. رساله عشق، فصل چهارم.
17. اسفار، ج7، ص152.
18. مدرک پیشین، ص153.
19. مدرک پیشین.
20. رساله عشق ابن‌سینا، فصل 6 و اسفار ملاصدرا، ج7، ص160 به بعد.
21. «احیاء علوم‌الدین»، ج4، ص294 به بعد.
22. اسفار، ج7، ص150.
23. «مشارق‌الدّراری»، شرح تائیه ابن‌فارض، اثر: فرغانی، چاپ انجمن فلسفه، ص107.
24. «اشارات و تنبیهات»، نمط نهم.
25. «نان و حلوا»، اثر شیخ بهایی.
26. مجاز پلی است برای عبور به حقیقت.
27. «تمهیدات»، ص105.
28. سنایی.
29. «تاریخ تصوف»، غنی، ص585.
30. اسفار، ج7، ص171 و احیاء، ج4، ص294.
31. اسفار، ج7، ص172.
32. قرآن کریم، سوره یوسف، آیه3.
33. «عبهرالعاشقین»، ص12-8 و 22-18.
34. «سقتنی حمیا الحب راحة مقلتی»، مشارق‌الدراری، ص81.
35. قرآن کریم، سوره بقره، آیه260.
36. سوره اعراف، آیه143.
37. «فتوحات»، ج2، ص337