بز

بزلرستان

 

 

برای دانستن بیشتر در مورد این بز معروف پیشنهاد می‌کنم کتاب « کوچه هفت پیچ , نوشته استاد محمد ابراهیم پاریزی باستانی , انتشارات نگاه , تهران 1376 » را مطالعه بفرمایید, تا حق مطلب ادا بشود و من چیزی را از قلم نیندازم و مدیون استاد نشوم.  

استاد در فصلی با عنوان « صفای لری » مفصل به بز پرداخته‌اند که بسیار زیباست.

آنچه که بعد از این نوشته‌ام بخشی از همین مقاله است که مناظره بین بز و درخت خرماست ...

 

(( یکی از قدیمیترین متن‌های ادبیات پهلوی اشکانی – که مثل «بز» خیلی "سخت جان" بوده و از «غافِلو» یا سیاه زخمِ خشمِ اردشیرِ بابکان و ساسانیان جان بدر برده است – منظومه‌ایست به زبانِ پهلوی اشکانی, به نام «درخت آسوریک». این کتاب در واقع مناظره‌ای است میان درختِ خرما ( درختی که منسوب به جنوب آسوراست.) با «بز» – حیوان کوههای لرستان و کردستان و خراسان. درین مناظره، عاقبتِ کار بز پیروز می‌شود. حالا بنده اول این مناظره را عیناً نقل میکنم, سپس نکته‌ای در باب آن توضیح می‌دهم. این ترجمه توسط آقای دکتر فرهاد آبادانی, استاد دانشگاه اصفهان به عمل آمده است. پیش از آن نیز مرحوم بهار قسمتهایی از آن را ترجمه نموده و در جلد اول سبک شناسی آورده بوده است.

( اصل نبشته به شعر پهلوی است. )

1-      « درختی رُسته است آنطرفِ شهرستانِ آسور, بُن‌اش خشک است, سرش تر و برگش به نَیْ می‌مانَد، برش به انگور، برشیرین دهد.

2-      « ای مردمان، من آن بلند درختم، بُز با من رقابت می‌کند که من از تو به بس گونه چیز برترم!

3-      [حال آنکه] « به خُوَیَنرْتْ زمین (=اقلیم چهارم) درختی نیست که مرا برابر باشد. چه، شاه از من تناول کند- چون میوه نوبار آورم.

4-      « من میله کشتیها هستم.

5-      « من دکلِ بادبانها هستم.

6-      « جاروب از من کنند که وار ازَند مکان و مان (=خانمان).

7-      « گواز (= برنج کوب و دَنْگْ ) از من کنند که کوبند جَوْ و برنج.

8-      « دمینک (= دم کوره) از من کنند آذرن وزن (= دم کوره که مشتعل کند آتش کوره را ).

9-      « موزه ام برزیگران را .

10-   « پای افزارم برهنه پایان را.

11-   « رسَن از من کنند که پای ترا بندند.

12-   « چوب از من سازند که پایهای ترا ماچ کند. (بوسه زند)

13-   «میخ از من کنند که ترا سرنگونه آویزند.

14-   « هیزمِ آتش هستم که ترا در آن برشته و بریان کنند.

15-   « در تابستان سایه بانم بر سرِ شهریاران.

16-   « شکّرم بزرگان را – انگینم آزاد مردان را.

17-   « تبنگوی از من سازند دارو دان که از شهر به شهر برند.

[ دارو] پزشک بر پزشک را.

18-   « آشیانه (= قفس) ام مرغکان را- سایه ام کاروان را.

19-   « هسته بیافکنم (که) به نوبرم (= سرزمین) رُست (= روئید) تا ارزنگانْ مردم (= مردمانِ فقیر) از من بهره برند.

20-  « من دانم از زادن تو، هنگامی اتفاق افتد که آنها را نان و شراب برای خوردن نیست. آنها از میوۀ من تناول کنند, سپس سرشاخهای مرا پیچند.»

 

***

 

21-  « هنگامی که درخت آسوریک این گفته‌ها را تمام کرد، بز نیز پاسخ گفت: «من از تو گفتار به مدتِ زیاد شنیدم تا با من به جنگ خاستی - وقتی از من پاسخ شنوی پشیمان خواهی شد و مردم ترا از سخنان لاف و گزاف سرزنش کنند.

22-  « ای شاه بلند پایه- بدان که شاهنشاهی مانند جمشید که زمان درازی پادشاهی کامل بود و با خوشی زیست و رنچ و دردی برای دیوان بود...

23-   « ای مردم اینجا درختی خشک که سرش زرّین است،

24-   « سرتوبمانند سرکودکان زرین است،

25-  « ببار بردن سزد دانا نه از یک دش آگاه (= نادان، بد آگاه) اگر که [مثل من] باربرد و بی سود است برای بلند قدی مانند توکه حمل بار کند.

26-   « اگرت پاسخ گویم ننگی گران [برای من] بُوَد.

27-   « گویم سخن -همانطور که یک پارسی (=اهل پارس) سخن گوید -که تو میروئی و خشک میشوی چون درختانِ بی‌بر.

28-   «اگر تو برآوری, مردمان آنرا بر زمین هلند (=رهاکنند, گذارند) مانند پِشکِل گوسفندان.

29-   « خودگُمانی ( گمان می‌بری) که کسی هستم, همانطور که یک روسپی زاده کسی است.

30-   « می شنوی. ای دیو بلند-از توبه پیکارم [هم چنانکه ]مزاد پرستان تا روزگار بهران ورجاوند علیه [جددینان] به پیکارند.

31-   «جدا از شیرِمن، که بُزم، یَشْت و یزِشْن اهورا مزدا کردن نشاید.

32-   «در انجام یزِشْن یزدان و گوشورون ایزد- که برای چهار پایان انجام شود- نیرنگ (= Nirang ) از من است.

33-  «آنچه بارپشم که بر پشت دارم -جدا از من، که بِزَم، نشاید [بدست] کردن. (= بجز من که بزم از کسی دیگر چنین پشمی میسر نشود.)

34-   «کمر از من کنند که با مروارید آرایند.

35-   «موزه‌ام سزای آزادگان و ساز و برگ‌ام [سزای] نجباء و دستکش‌ام بر دست شاهزادگان و پادشاهان هم مرز.

36-   «مشک آبدان از من کنند بدشت و بیابان، در روزهای گرم آب سرد و خنک از من است .

37-   «مشک از من کنند و مجلس سور (= جشن و سرور) آرایند، [نیز] سور (= جشن و سرور) بزرگ از [گوشت] می آرایند.

38-   « و شهریاران و کدخدایان و دهداران [که] سروریش پیراند- باشکوه [و] بزرگی مرا در کنار دارند.

39-   « نامه از [پوست] پروردۀ من کنند [و] دبیرانْ دفترِ پرداخت و مزد بر من نویسند.

40-   «زه از من کنند که با آن گور ببندند. بَرَک (=نام پارچۀ خراسانی) از پشمِ بز کنند که آزادگان و بزرگان بردوش گیرند.

41-  «تنگ از من کنند که با آن زین بندند که رستم و اسپندیار بر آن نشینند که پیل مست بزنجیر دارند تا بکارزار اندر کاردارند. همانگونه هست که بندند زین‌ها را برای شکار- از من کنند. جدا از من که بُزَم، این ها را ساختن نشاید.

42-  «انبان از من کنند و در آن گذارند نان و شربت و پنیر و روغن خوراکی [و] کافور و مشک سیاه و خزتخاری، بسیار جامههای شاهوار [و] جامه‌های شایستۀ کنیزکان بانبان دارم.

43-  « اندر ایرانشهرکُستی (= بندی که زرتشتیان برمیان بندند) از من کنند. از پشمِ سپید من تشک شاهوار برای بزرگان سازند. از من جامه بر سینه و گردن کنیزکان سازند. از من سازند بندی که گاوان بر هم بندند.

44-  «سروی به بلندی ده وی تستVitest (= مقیاسی است) بر پشت دارم و کوه بکوه روم. کشورهای زیاد از هندوستان تا دریای وروکیش، مردمان مختلف زیوَند. در آنجا مردمانی‌اند به بلندی یک Vitest و در چشم خوانند(= که چشمها بر سینه دارند) با سرکه به سگ مانند و گوشها که به خرگوش مانند و مردمانی که برگ درختان خورند. همه از من شیردوشند- زندگانی همه از [قِبَلِ] من است .

45-  « پیش پارک (= نوعی خوراک است و بعربی شفارج میگویند) از من سازند و نیز انوشه خوار (= نوعی خوراک) که شهریاران و نجباء و بزرگان خورند. بهمین سبب من بر تو, ای درختِ آسوریک, برترم.

46-   « و از من گیرند شیر و پنیر برای جوانان و ماست و کشک از شیر من سازند.

47-   « و مزدا پرستان پادیاب از پشتِ من دارند.

48-   « چنگ و نی و خانوار؟ و بربط و تنبور همه که زنند و سرایند، از من سازند.

بهمین سبب من بر تو, ای درخت آسوریک, برترم.

49-  « چون بُز ببازار برند و بفروش دارند, هر که را ده جوزن (= واحد پول) نباشد فرازِ بز نیاید. به دوپشیز کودکان جان خواستک (= نام میوه) خورند, ایشان فراز افکنند بدور آنرا.

50-  « اینم سود و نیکی (= اینهاست سود و نیکی)،  من اینم دهش و درود (= اینهاست دهش و درود من) که از من - که بِزم - بر همۀ زمین برفته است.

51-  «اینهاست سخنان زرّینِ من که به پیش تو آوردم - چون مروارید که به پیش خوک یا گراز برند و یا چون چَنگ که به پیشِ شتر مست زنند.

52-  «از بُن (= ابتدا) گویند: از بُن دهِش (= ابتدای آفرینش) که من ترا از بین میبرم و من چرم خوشبوی گیاه تازه از کوهها و نوشم آبِ سرد از چشمه‌ها.

53-   « تو کی کسی را در اینجا گرسنه دیدهای ؟

54-   « بز به پیروزی شد .

اندرخوشنامی در بهشتِ گرو ثمان بسر بَرَد- او که این را نوشت. او دیرزیَد و دشمنانش گریان باشند و سرِ دشمنانش مرگ بیند.

کسی که دستور دارد این را نویسند و کسی که این را نوشت، هر دو دیرزیوَند در این گیتی و خوشنام و در آن جهان روانشان بوختار (= آزاد ) و شاد باد-ایدون باد (=این چنین باد)  ))

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد