سرطان شریف عزلت

 


آه، در ایثار سطح ها چه شکوهی است !
ای سرطان شریف عزلت!
سطح من ارزانی تو باد!

یک نفر آمد
تا عضلات بهشت
دست مرا امتداد داد.
یک نفر آمد که نور صبح مذاهب
در وسط دگمه های پیرهنش بود.
از علف خشک آیه های قدیمی
پنجره می بافت.
مثل پریروزهای فکر، جوان بود.
حنجره اش از صفای آبی شط ها
پر شده بود.
یک نفر آمد کتاب های مرا برد.
روی سرم سقفی از تناسب گل ها گشید.
عصر مرا با دریچه های مکرر وسیع کرد.
میز مرا زیر معنویت باران نهاد.
بعد، نشستیم.
حرف زدیم از دقیقه های مشجر.
از کلماتی که زندگی شان ، در وسط آب می گذشت.
فرصت ما زیر ابرهای مناسب
مثل تن گیج یک کبوتر ناگاه
حجم خوشی داشت.

نصفه شب بود، از تلاطم میوه
طرح درختان عجیب شد.
رشته مرطوب خواب ما به هدر رفت.
بعد
دست در آغاز جسم آب تنی کرد.
بعد در احشای خیس نارون باغ
صبح شد. (سهراب)

نظرات 1 + ارسال نظر
بابک دولتی دوشنبه 27 آبان 1387 ساعت 09:29 http://SANGHA.PERSIANBLOG.IR

سلام
دستتان درد نکنه

سلام
آقا با شعر مترسک حضرت عالی به شدت زندگی کردیم
با اجازه شما تبلیغ کردم تا در توانم بود
برقرار باشید
این شعراز خودمه نظر شما واسم مهمه لطف کنید.


سه چهارم بزرگ، پلکان تکامل
محاصره ات کرده آسمان
زخم می زند به صورتت
با گلوله های باران با باد سرگردان
خمیازه می کشی
زندگی سخت می شود.
پر می شوی از زمزمه پرندگان کلافه
خط و نشان صاعقه
تکان می خوری، همه جا را تکان می دهی
تنوره می کشی، مشت می زنی، دوباره صورتت زخم بر می دارد،
خودت به خودت می خندی
جریان می یابی
جاذبه امانت را بریده است...
رو به روی تو ایستاده ام
لباسم، لبم، لبخندم بوی تو می دهد
دوباره تکان می خوری بند دلم پاره می شود، پر می شوم از کلمات پاره پاره
صدایت می زنم، بی قراری می کنی، می روی، از دستم فرار می کنی، سرت را
محکم
می کوبی به سینه برادرت
هیولای قرمز نگاهت می کند
آهار می خوری
تکه تکه می شوی
هنوز خوابت می آید
هنوز پرنده ها می آیند
چیزی بر می دارند
می روند
پوست تنت را
پوست آبی هاشور دارت را
بر می دارد
می برد آن بالاها. آن بالا ها
برهنه می شوم
آغوشت را باز می کنی
نفسم به نفست گِره می خورد
گُر می گیرم
سفید می شوم
دهانم پر از تو می شود
پرواز می کنم، می غلطی از لابلای انگشتانم فرار می کنی...
پوستت را
پوست آبی هاشور دارت را اما
بر می دارد
می برد آن بالاها..........
سیزدهم مهر هشتاد و هفت خورشیدی
محمد رضا عباس زاده
به یاد لورکا
دریا خندید در دوردست
دندانهایش کف و لبهایش آسمان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد