تو جان من شده بودی و من جوان شده بودم
و اعتراف می کنم شوق ناگهان شده بودم
تو ، هم نیامده ، هم آمده ، چه حال و هوایی
عجب بیانی از آن حس بی بیان شده بودم
کمی که نه – کمی از کم زیادتر ، به گمانم
دچار وسوسه و شرم توامان شده بودم
نگاه کردی ، می خواستم سلام بگویم
که شرمسار تو از لکنت زبان شده بودم
س س س س و زبانم به رمز نام تو را گفت
و من ، چقدر از این گفته شادمان شده بودم
تو خواستی که بخوانم ، سکوت کرد زمان هم
که خوش قریحه ترین شاعر زمان شده بودم
خروسخوان تو طلوعی در آسمان شده بودی
و من دوباره غروب ستارگان شده بودم