تبیین در تاریخ

مقدمه

مفهوم تبیین گاه بسیار تعریف شده و مبهم به نظر می آید و خصوصاً در عرصه علوم انسانی این ابهام بیشتر دامنگیر پژوهشگر می شود. غالباً هنگام بحث از تبیین و دیگر مفاهیم مشابه آن الگوهای ارائه شده از سوی علوم طبیعی مد نظر قرار می گیرند و مدت های مدیدی تلاشی بی نتیجه صورت گرفته است تا این الگوها به علوم انسانی نیز تعمیم داده شوند. البته دیری است که علوم انسانی در تلاش بودهاند تا روش هایی منظم و مدون تبیینی برای خود وضع کنند.

علوم اجتماعی و اقتصادی تا حدی به این امر مایل شده اند و لذا گاه تصور می شود که در میان علوم انسانی این دو شاخه تبیین را به عنوان مفهومی در انحصار خود تلقی کرده اند. در این میان پژوهشگران تاریخ نیز در پی بهره گیری از الگوهای تبیینی خاصی برای خود بوده اند هر چند متفاوت از دیگر علوم انسانی، این تفاوت بر می گردد به ماهیت متفاوت شناخت در تاریخ نسبت به دیگر شاخه های علوم انسان

در این نوشته کوشش می شود تا ابتدا تعریفی از مفهوم تبیین ارائه شود و مصادیق و انواع آن معرفی گردند. پس از آن با بحثی درباره دامنه و اعتبار شناخت تاریخی کار را پیش می بریم تا اینکه در نهایت به مفهوم تبیین و انواع آن در علم تاریخ بپردازیم.


معنای تبیین

دانیل لیتل تبیین را عموماً پاسخی به پرسش چراها می داند: «هر تبیین عادتاً پاسخی به سؤالی است[1]» پرسش هایی از قبیل اینکه چرا جنگ اتفاق افتاد؟ چرا قیمت نفت در جهان افزایش یافت؟ چرا حزب مخالف در انتخابات پیروز شد، و ... همه این پرسش ها از چرا آغاز می شوند و در سطحی بالاتر از پرسش «چه» قرار می گیرند که به دنبال به دست آوردن توصیفی از ماجراست. بنابراین در گام اول می توان گفت که تبیین در سطحی پیشرفته تر از توصیف قرار دارد و در پی شناسایی علت وقوع ماجراست. والتر ترنس استیس اما تبیین را ادامه همان توصیف می داند و اعلام می دارد که ما در تبیین کاری نمی کنیم مگر گسترده کردن دامنه توصیف و افزودن بر اجزاء و عناصر آن.

به عقیده وی نیاز به تبیین در علم و در واقع پرسش چرا «نشان دهنده تمایل عاطفی است» و نه بیانگر نیاز به اطلاع[2]. استیس در ادامه اعلام می دارد که علم بایستی به توصیف اکتفا کند و هرگاه برای تبیین تلاش کند وظیفه علمی خود را ترک کرده است. همان طور که ملاحظه می شود فارغ از افراط استیس، هم در تعریف لیتل و هم در تعریف استیس «چرا» نقش محوری را ایفا می کند، با این تفاوت که در نظر لیتل انگیزه تبیین جست و جوگری علمی است اما از نظر استیس، تبیین ریشه در خواستی روانی دارد که ناشی از برخورد روزانه ما با امور عادی است.

به عبارت دیگر به نظر استیس اخت شدن ما با اشیا سبب بروز بی توجهی می گردد، «بنابراین، اگر در  جهان چیزی غریب، فوق العاده یا تهدید آور به نظر برسد، سعی می کنیم که سرانجام ان را چیزی کاملاً آشنا و عادی نشان دهیم»[3]. و از نظر استیس تبیین وسیله ای برای غلبه بر این هراس عاطفی از طریق آشنا سازی ما با پدیده جدید توسط تبیین است.

با توجه به مفهوم «چرا» و نقش محوری آن در تبیین، خود به خود ذهن به سوی مفهوم علیت معطوف می گردد: «پاسخ به سؤالات چرا دار، اغلب صورت تبیینی علی (تقلیل) به خود می گیرند، یعنی تبیینی که در آن، علت حادثه ای خاص را به دست می دهیم.[4]». البته لیتل منکر آن نمی شود که اشکال دیگری از تبیین وجود دارد (تبیین بر حسب انگیزه کنشگر، تبیین کارکردی و ...) اما بایستی اذعان داشت که همواره علیت مهمترین سهم را در تبیین به خود اختصاص می دهد، چنان که جان استورات میل در تعریف مشهور خود از تبیین بیشترین سهم را برای علیت قائل می گردد. وی تبیین را اینگونه تعریف می کند: «یک واقعیت منفرد را وقتی می توان تبیین شده دانست که علت آن نشان داده شود، یعنی قانون یا قوانینی عینی که پیدایش این واقعیت موردی از آنهاست بیان گردد، و به همان بیان وقتی می گفت که یک قانون و یا شکلی در طبیعت تبیین شده است که قانون یا قوانین دیگری به دست داده شود که این قانون خود فقط حالتی از آنها باشد و آن را بتوان از آنها استنتاج کرد.[5]» مقبولیت و شهرت تعریف جان استوارت میل نشانگر بر دو دامنه نفوذ مفهوم علیت در عمل تبیین نزد دانشمندان است.

اما تقلیل دادن تبیین به تعلیل خطایی آشکار است، چرا که منجر به محدود کردن کاربردهای آن و سلب امکاناتی است که در اختیار ما می گذارد. دکتر عبدالکریم سروش اما برای تبیین قائل دامنه فضایی گسترده تری است. از نظر وی «تبیین یعنی معنی کردن، یعنی پیچیدگی مسئله را آشکار کردن، یعنی چنبه ای از جوانب امر که مسئله را نامفهوم کرده است زدودن و او را معلوم و تعقل پذیر کردن،[6]»

از این قرار تبیین از قید و بند تعلیل آزاده شده و معنایی موسع تر به خود می گیرد. یعنی می توانیم دامنه تبیین را از برقراری ارتباط میان چند فاکت جزئی در جهان واقعی گرفته تا تشریح و تفسیر ذهنی ترین و انتزاعی ترین مسائل فلسفی و کلامی گسترش دهیم. اما در ادامه دکتر سروش نیز تبیین را به علت یابی و برقراری ارتباط میان امور واقع تقلیل می دهد: «هنگامی می توان گفت به تفسیری و تبیینی از وقایع رسیده ایم که علت یابی شده باشد و اینکه جوادثی را که به حسب ظاهر در آغاز کار ناپیوسته به نظر می رسیدند و میان آنها تفرقی بود و حدس به پیوندی میان انها نبود ارتباط شان را نشان داده باشیم. همگامی که حوادث تبیین شده ما ارتباط شان را حس می کنیم، آنها را از یک خانواده می دانیم و پراکندگی پیشین زدوده می شود.[7]»

تقلیل دادن همه جوانب تبیین به تعلیل و محوریت بخشیدن به امر علیت به علوم طبیعی اختصاص دارد مشخصاً با علوم انسانی هم از حیث روش و هم از جهت محتوا تفاوت اشکاری دارد و در مبحثی جداگانه به آن خواهیم پرداخت. اگر چه تقلیل نگری در باب تبیین درست نیست اما گسترده کردن بیش از حد دامنه معنایی آن نیز خطاست و این دو مشکل در هر دو نقل قول سروش نمایان هستند. به هر حال اگر بخواهیم از تشتت بپرهیزیم و در نهایت تعریف قابل قبولی از تبیین ارائه دهیم می توانیم بگوییم که تبیین عبارت است از فراتر رفتن از حد توصیف. ما در توصیف به چگونگی اکتفا می کنیم اما هنگامی که پای به مرحله تبیین می گذاریم از پی چرایی بر می آییم و می کوشیم تا ارتباطی منطقی و معقول میان واقعیات و اجزای استدلال برقرار کنیم[8]. در نهایت همین مفهوم «چرایی» است که جوهره اصلی تبیین را تشکیل می دهد.

انواع تبیین

معیارهای تمایز و تقسیم بندی انواع تبیین بسیار گوناگون و متنوع اند. اگر نخستین معیار را در تعریف تبیین یعنی پاسخ گفتن به سؤالات «چرا» دار در نظر می آوریم. آنگاه تبیین به دو دسته تقسیم می شود: تبیین هایی که پاسخ پرسش های «چرا- باید» مستند و آنهایی که جواب سؤال های «چگونه- ممکن است» می باشند.

تبیین های از نوع «چرا- باید» ناظر بر تشخیص نوعی ضرورت در پس مجموعه ای از فرآیندها و حوادث است و نیز بر آن است تا امکان پیش بینی را در مورد نظمی خاص از پدیده ها فراهم آورد. یعنی با تکیه بر برخی فرآیندهای علمی و مجموعه ای از شرایط اولیه که همان تبیین کننده ها هستند. شیوه تعیین یافتن و بروز امر تبیین شونده را مشخص می دهند. در واقع این نوع تبیین نیز همان تعلیل است و در نهایت به دنبال تشخیص و تمیز مجموعه ای از روابط علی است. اما گاه این نوع تبیین ها بر حسب نوع انگیزه فاعل صورت می گیرند یعنی پاسخ سؤال چرا دار را بر حسب فرضیه ای درباره انگیزه فاعل یک واقعه می دهیم. همچنین می توان در این تبیین به کارکرد محوریت بخشید. یعنی و خدمتی که یک پدیده در میان مجموعه ای دیگر از پدیده ها انجام می دهد دست به تبیین روابط میان مجموعه ای از امور واقع بزنیم[9].

تبیین های نوع «چگونه- ممکن است» معمولاً معطوف به توضیح ساز و کار سیستم های پیچیده هستند. نظام هایی که مبتنی بر مجموعه ای در هم تنیده ای از اجزاء و رفتار اجزا و نیز روابط میان آنها هستند. سؤالات «چگونه- ممکن است» با تبیین کارکرد گرایانه سیستم ها مشخص می شوند. «در این تبیین باید توصیفی از یک سیستم شاغل و هدفدار به دست داده شود به نحوی که خدمات سیستم های تابعه آن، در توان اجرایی سیستم بزرگ سهیم دیه شوند. این تبیین ها، خود نوعی تبیین علی اند. چون کشش ها در آنها مصروف این می شوند که خواص علی سیستم های تابعه را پیدا کنیم تا بتوانیم نشان دهیم که چگونه این خرد سیستم ها به توانایی آن سیستم بزرگتر خدمت می کنند.[10]»

باتومور این دو نوع تبیین را به شکل دیگری نامگذاری می کند و آنها را به نوع تبیین علی «زیرا که...» و تبیین غایی از نوع «به خاطر اینکه...» تقسیم می کند و برای تعیین نوع دوم نیز قائل به تفکیک می گردد و به تأسی از پیترز آن را به دو دسته بخش می کند: تبیین به اعتبار مقصود و تبیین به اعتبار غایی[11].

اما تقسیم بندی دیگری که البته مفیدتر و روشمندتر نیز هست، تقسیم بندی تبیین ها به دودسته «تئوریک» و «تجربی» است، هرچند نمی توان فرق فارق و تمایز روشنی میان آنها کشید. چه اینکه نظریه ها و تبیین های نظری خود نیاز کنه آزمون تجربی و تأیید از طریق آن هستند، اما به هر حال می توان قائل به این تقسیم بندی شد و از ان ها تحت عنوان تبیین های قیاسی و استقرایی نام برد. تبیین قیاسی نوعی از تبیین است که طی آن توصیف و تشریح رویدادی را از فرضیه ای تئوریک درآوریم که بیانگر روال هایی است که منتهی به آن رویداد می گردند. تبیین استقرایی یک رویداد می کوشید تا آن را تحت نظمی تجربی که قبلاً به تأیید رسیده باشد درآورد[12]. دامه این تقسیم بندی ها را می توان هرچه گسترده تر کرد که البته کاری است نا موجه و بی ضابطه. در اینجا تنها به برخی از تقسیم بندی های رسمی تر و پذیرفته شده تر پرداختیم.

تفاوت تبیین در علوم انسانی و علوم طبیعی

ابتدا در قرن نوزدهم بود که برخی از اندیشمندان بر این نکته واقف شدند که روش های علوم طبیعی برای بررسی پدیده های انسانی مناسب نیستند، چه اینکه اساساً موضوع مطالعه این دو نوع علم از نظر ماهوی با یکدیگر کاملاً متفاوت است. در علوم طبیعی ما با مجموعه ای از پدیده هایی روبرو هستیم که فاقد هر گونه ادراک و شناسایی هستند و لذا هیچ نوع واکنشی را در فرآیند مطالعه و تحقیق در برابر پژوهشگران از خود نشان نمی دهند. اما در علوم انسانی ما با پدیده ای مواجه می گردیم که صاحب شعور و روح است و خود در هر زمان و مکان بنا به اقتضائات مختلف فرآیندهایی از شناخت را تجربه می کند و بنابراین هنگامی که مورد مطالعه قرار می گیرد طبیعی است که از خود واکنش نشان دهد.

تا پیش از این بسیاری از متفکرین و در رأس آنها اگوست کنت خواهان تسری و تعمیم روش های علوم تجربی و طبیعی به علوم انسانی شده بودند. ریاضیات اجتماعی، مورد نظر کندرسه و مفهوم «فیزیک اجتماعی» کتله نمونه بارز چنین تلاش هایی هستند[13].

تفکر و روش پوزیتیویستی مهمترین میراث این نوع نگاه بوده است. پوزیتیویست ها قائل به نوعی وحدت روش بنیادی میان علوم تجربی و علوم انسانی هستند. از نظر آنها پدیده اجتماعی و انسانی موجودی ملموس و قعطعاً عینی مانند تکه ای از طبیعت و یا یک واقعیت فیزیکی است. همچنین به تبعیت از کنت باور دارند که همان طور که بر پدیده های طبیعی قوانینی کلی حاکم اند، پدیده هایی انسانی نیز از قوانینی همگانی و تخلف ناپذیر پیروی می نمایند[14].

با توجه به آنچه گفته شد به طور کلی می توان دو تفاوت عمده میان تبیین در علوم انسانی و تبیین در علوم طبیعی قائل شد:

1.   ماهیت موجودات بشری یا همان انسان ها اساساً متفاوت از موجودات طبیعی یا حتی موجودات زیست شناختی فاقد شعور است. انسان ماهیتی ثابت و تغییر ناپذیر ندارد، بلکه سرشت او سیال و دائماً در حال تحول است و عمدتاً دارای هیچ نوع ماهیتی نیست. بلکه تنها دارای تاریخ است و نتیجه منطقی این سخن این است که نمی توان هیچ قانونی کلی درباره انسان ها وضع کرد. از این رو اگر تبییناتی درباره رفتارها و اعمال بشری وجود داشته باشد، این تبیینات می توانند مبتنی بر قوانین علت و معلوم مشابه با قوانین علوم طبیعی باشند.

2.   دلیل دوم از دلیل اول استنتاج می گردد. هنگام تبیین امور و رویدادهای صرفاً طبیعی و مادی، ما تنها زمانی احساس می کنیم به نتیجه مطلوب و دلخواه رسیده ایم که رویدار و امر مورد نظر بر اساس شرایط علت و معلولی قبلی تبیین گردد. اگرچه ممکن است چنین تبیینی در امور طبیعی امکان پذیر و حاصل شدنی باشد، اما هنگامی که به بررسی و مطالعه رفتار بشری می پردازیم مسلماً چنین امکانی از ما سلب خواهد شد و در موقعیت متفاوتی قرار خواهیم گرفت. «رفتار انسان دارای غایاتی است، افراد انسان انگیزه ها و مقاصدی دارند، آنان آمال و آرزوهایی دارند و از این رو رفتارهای آنان تا حدی از راه غایتی که مایلند در آینده بدان دست یابند تعیین پیدا می کند.» بنابراین تبیین واقعی و موفق رفتار انسان بیش از هر چیز مشروط به شناخت دقیق و صحیح انگیزه ها و مقاصد موجود در پس رفتار انسان و شخصیت خاص انسانی موجد آن رفتارها است[15].

البته نه تنها میان علوم انسانی و طبیعی از حیث روش و محتوا تفاوت های بنیادینی وجود دارد بلکه در میان علوم انسانی نیز تفاوت هایی آشکار است که از جهت روش میان شاخه هایی گوناگون آن وجود دارد و در این زمینه تاریخ نمونه ای ویژه است. ما هنگامی که از تفاوت ها و تمایزات میان علوم انسانی و علوم طبیعی سخن می رانیم، زمانی که به تاریخ می رسیم این تفاوت ها مضاعف می گردد، چرا که از یک طرف پای یک تقسیم بندی اصلی میان علوم در میان است و از طرف دیگر با یک طبقه بندی فرعی ولی بسیار مهم در مطالعات انسانی مواجه می گردیم. تفاوت تبیین در تاریخ، با دیگر رشته های علوم انسانی از مباحثی است که در بخش های بعدی بدان خواهیم پرداخت.

دامنه و اعتبار شناخت تاریخی

این بخش از بحث در واقع در گیر همان پرسش قدیمی و منسوخ «آیا تاریخ علم است؟» می گردد. همان طور که مایکل استانفورد به درستی اشاره می کند «بحث قدیمی در باره علم بودن یا نبودن تاریخ معمولاً بر این فرض مسلم استوار بود که می دانیم علم چیست و تنها پرسش باقیمانده این بود که آیا تاریخ با الزامات و مقتضیات علمی سازگار است یا باید باشد.[16]»

احتمالاً شاید هنوز نتوان پاسخ واضحی به این سؤال داد، اما می کوشیم تا بدون تلاش برای تشکیک در معیارهای موجود یا به قول استانفورد وارونه کردن آن نماییم، به بررسی و روشن گردانیدن مسأله بپردازیم.

یکی از مهمترین معضلات پیش روی ما در پیش برد این بحث، سلطه و غلبه درازمدت و همچنان پایدار پارادایم و الگوی علوم دقیقه بر عرصه ای مختلف شناخت است.

«براساس این پارادایم شناختی معتبر است که بر مشاهده مستقیم استوار باشد و هر اندازه میزان اتکای شناخت یا علمی معین، بر مشاهده مستقیم کمتر باشد، اعتبار آن شناخت یا علم کاهش می یابد. پس ناگفته پیداست که از چنین دیدگاهی، تاریخ جایگاهی چندان مطلوب در سلسله مراتب علوم نخواهد داشت و حتی اعتبار شناخت تاریخی به طور جدی مورد تردید قرار خواهد گرفت، زیرا تاریخ تا گذشته سر و کار دارد و گذشته را نمی توان به طور مستقیم مشاهده کرد.[17]»

علاوه بر این مشکل فقدان امکان مشاهده مستقیم بایستی آن دیدگاه ارسطویی کل نگرانه را نیز بر مجموع مشکلات پیش روی شناخت تاریخ افزود، همان باور ارسطویی که هر چیز مبتنی بر کلیات باشد علم است و از آنجا که تاریخ تنها انبوهی از جزئیات انباشته شده بر روی یکدیگر است، شایسته اطلاق عنوان علم نیست[18].

آن طور که ملاحظه می شود بیش از آنکه مشکل در این زمینه مشکلی درونی باشد یعنی مربوط به خود علم تاریخ باشد ناشی از غلبه دیدگاهی از بیرون است که عمدتاً مبتنی بر مقایسه ای نادرست میان تاریخ و علوم دقیقه و طبیعی تجربی است.

اما ما برای غلبه بر این مشکل به شیوه ای درونی عمل می کنیم، یعنی کار تحلیل را از اصلی ترین و جزئی ترین بخش تبیین تاریخی یعنی واقعیت های جزئی مربوط به گذشته و ارزش شناختی آن ها آغاز می کنیم. این ها اگر نه شرط کافی است کم شرط لازم شناخت تاریخی هستند[19].

پیش از هر چیز بایستی اذعان داشت که «مطالب تاریخ در گذشته است: رفته، نا برگشتنی، تکرار نشدنی، و نیز فراسوی تغییر به هر قصد و منظور[20]» و نیز به این مطلب که همین واقعیات از دست رفته تاریخی هرگز خالص، به دست ما نمی رسد، زیرا به صورت خالص نه وجود داشته و نه می تواند وجود داشته باشد.

واقعیات تاریخ همواره از مغز وقایع نگار ترشح می کند[21]. این دو خصیصه و مؤلفه در شناخت تاریخی حتی گاه راه به شکاکیت افراطی برده اند و تا به آنجا رسیده است که حتی عده ای نه تنها امکان شناخت گذشته را منتفی دانسته اند، بلکه به گونه ای بسیار افراطی اساساً منکر وجود هر نوع گذشته ای شده اند. اینجا این پرسش پیش می آید که چه چیز در این دو مؤلفه یعنی عدم امکان مشاهده و تجربه مستقیم تاریخی و عبور واقعیات تاریخی از صافی ذهن مورخ وجود دارد که گاه شناخت تاریخی و یا راج و اعتبار خود تاریخ را چنین غیر مسئولانه به دامن شک و تردید می اندازد و برخی را وا می دارد تا همزمان منکر ارزش و یا حتی امکان وجود هر دوی آنها یعنی هم تاریخ و هم معرفت به آن گردند؟ بایستی به دنبال جواب این پرسش در میان معیارها و موازینی گشت که علم جدید بر پایه آنها بنا شده و تاکنون به حیات خود ادامه داده است.

البته این معیارها متنوع و گوناگون اند و میان دانشمندان و فیلسوفان علم در مورد آنها اجماع و وحدت رویه قابل ملاحظه ای وجود ندارد، با این حال همه آنها به یک مفهوم که می رسند همگی توافق نشان می دهند و آن مفهوم چیزی نیست مگر «عینیت». عینیت اصلی ترین معیار و ضابطه در تأسیس اعتبار و مشروعیت علوم جدید بوده است. بسیاری از فلاسفه نیز برای این که بتوانند تاریخ را وارد جرگه علوم نمایند می کوشند تا ثابت کنند که مطالعات تاریخی به اندازه کافی از عینیت برخوردارند.

اما پیش از هر چیز بایستی عینیت را تعریف کرد و معیارهای عینی بودن یک گزاره را نشان داد و پس از آن به بررسی جایگاه عینیت در تاریخ پرداخت. «منظور ما از عینیت این است که آراء، داوری ها و گزاره های ما باید کاملاً بر مبنای موضوع مورد بررسی هرچه باشد، شکل بگیرد. صدق یا کذب آنها باید مستقل از انکار و احساسات افراطی باشد[22]»

به عبارت دیگر محقق و پژوهشگر به هیچ روی اجازه دخل و تصرف و اعمال سلیقه در واقعیات و موضوعات مورد مطالعه ندارد یا به تعبیر استانفورد «آرمان عینیت عبارت است از شناختن یا بیان چیستی جهان، کاملاً به صورتی جدا از ذهنیت فرد شناسنده[23]»

اما به چه چیزی خصلت عینی داده می شود؟ تعیین این امر دشوارتر از تعریف خود مفهوم عینیت است اما به هر حال همواره دو معیار وجود داشته است:

1.      امر عینی چیزی است مطابق با واقع یا واقعیت و در مقابل امر ذهنی قرار می گیرد.

2.   امر عینی چیزی است که معنای آن توسط هر فرد آگاه و منطقی قابل تصدیق و اثبات پذیر است و متضاد آن تحکمی است[24].

در نخستین نگاه تضادی آشکار میان برخی مؤلفه های مربوط به عینیت و داده های تاریخی وجود دارد. نخست اینکه داده های تاریخی اموری قابل مشاهده در جهان واقع نیستند که بتوان تطابق آن ها را با واقعیت تشخیص داد و دیگر اینکه همه واقعیات تاریخی مورد فعل و انفعال ذهن مورخ قرار می گیرند و حال آنکه مهمترین شرط عینیت جدایی فرآیند شناخت است. عیب و ایراد دیگری که در این زمینه بر مورخ و کار او وارد می دانند گزینشی کار کردن او است و اینکه مورخ هنگام مواجهه با واقعیات تاریخی ناگزیر است به گزینش می زند و این مهمترین عرصه برای اعمال سلیقه از سوی مورخ است.

با توجه به آنچه گفته شد بایستی تاریخ را عاری از هر گونه عینیت لازمه برای تن دادن به تبیین علمی و منطقی دانست و این معضلی بزرگ است. مهمترین شیوه رهایی از این معضل به قراری است که خواهد آمد.

1.   اولین پاسخ با نقد بر داشت پارادایم مشاهده مستقیم از شناخت آغاز می گردد. اگر مجموعه ای از ادعاهای مربوط به گذشته، حال و آینده را در مورد یک پدیده معین در نظر بگیریم، چنانچه گزاره ای مربوط به گذشته صادق یا کاذب باشد این وضع در مورد آن دو گزاره دیگر نیز صدق می کند.بنابراین به نظر می رسد که گذشته، حال و یا آینده بودن یک گزاره، هیچ تفاوتی در اعتبار آنها از لحاظ شناخت پدید نمی آورد و نمی توان شناخت تاریخی را به دلیل مبتنی بودن بر گزاره های مربوط به گذشته، ممتنع و حتی کم اعتبار دانست.[25]» وانگهی هر چند گزاره های مربوط به گذشته را بی گمان نمی توان بر مشاهده مستقیم استوار ساخت، باید گفت که همه گزاره های مربوط به حال نیز بر مشاهده مستقیم مبتنی نیستند. پس حتی اگر بپذیریم که مشاهده، همواره بیشتر از شواهد غیر مستقیم اعتبار دارد، باز هم نمی توان به این نتیجه رسید که اعتبار گزاره های مربوط به گذشته، ضرورتاً کمتر از گزاره های مربوط به حال است[26].

2.   دومین پاسخ را که مربوط به تأثیرپذیری واقعیات تاریخ از فعل و انفعالات ذهن مورخ است می توان بدین گونه تقدیر نمود. اولاً اینکه حتی علوم طبیعی که داعیه عینیت محض را دارند باز هم در اکثر موارد دانشمندان این علوم گزینشی عمل می کنند و این گزینش خود متضمن نوعی اعمال سلیقه است، پس غیر گزینشی بودن به هیچ روی به معنای عینی بودن نیست. و بنابراین نمی توان دست زدن به گزینش را از سوی مورخ پتکی کرد و بر سر شناخت تاریخی کوبید. مهمتر از آن این که «مادام که تعهدات مشخصی مورخ نه بر پاسخ هایی که ارائه می کند، بلکه بر پرسش هایی که طرح می کند و بر انواع تحقیقاتی که بر عهده می گیرد تأثیر بگذارد، فقدان عینیت وجود ندارد.[27]»

چنانچه رفت تاریخ نیز برخوردار از عینیت است، اگر چه نه در حد علوم طبیعی که البته گاه مبتنی بر معیارهایی مشکوک اند ولی به هر حال در حدود اندازه ای کاملاً قابل قبول که بتواند ما را نسبت به امکانات تبیین در علم تاریخ و نتایج مثبت آن امیدوار گرداند. خلاصه کلام این که تاریخ نیز می تواند مدعای برخورداری از انواع تبیین ها باشد.

تبیین در تاریخ و انواع آن

غالباً مورخان خود را متعهد به تبیین وقایع و رخدادها می دانند و همواره می کوشند تا علت های رویدادهای مهم را کشف و بررسی نمایند. از این حیث تلاش بیشتر مورخان به گونه ای خستگی ناپذیر در جهت تبیین واقعیات بر جای مانده از گذشته بوده است و با این حال در بسیاری موارد مورخین به وضوع تبیین را با تفسیر، تشریح، توضیح و.... اشتباه گرفته اند. به هر حال مسلم آن است که ما در تاریخ نیز مانند علوم تجربی نیازی اساسی به تبیین داریم چرا که مطمئنیم فرآیند رخدادها و شیوه روی دادن آنها به همین سادگی که ما فکر می کنیم نیستند[28].

با عبارت دیگر نوشتن تاریخ فقط به قلم آوردن ساده آنچه اتفاق افتاده نیست. چرا که مورخ سادگی پی برد میان آنچه کارگزاران تاریخی انجام می دادند و آنچه تصور می کردند گاه شکاف هایی عمیق وجود دارد. همین امر باعث می گردد که رخدادهای تاریخی دست کم بیش از دو معنا داشته باشند. یکی معنای مد نظر خود افراد دخیل در رویدادها و دیگر معنایی برای آیندگان. از این رو هر رویداد حداقل به او تبیین متفاوت نیاز دارد[29].

تبیین در تاریخ پیش از هر چیز شاید بتوان گفت در گام نهایی با تشریح تفاوت هایش نسبت به تبیین در علوم دیگر مشخص می گردد. ما البته دسته بندی را ساده کرده و تنها از دو نوع تبیین سخن می گوییم. «تبیین علمی» و «تبیین تاریخی» .

در تبیین علمی توجه بر رابطه بین یک واقعیت خاص و قانون کلی متمرکز است، حال آنکه در تبیین تاریخی به رابطه بین یک واقعیت خاص و شرایط معین اولیه توجه می شود[30]» این نخستین تفاوت بنیادین است و حاکی از سلطه یک نوع نسبی گرایی بر بینش و روش تاریخ. اما تفاوت دوم در این امر است که مورخان نه به طبیعتی تکرار شونده بلکه بر رخدادهایی که تنها یک بار روی می دهد علاقمند هستند و از آنجا که چنین حوادثی یگانه و منحصر به فرد هستند نمی توان آنها را بر اساس قوانین کلی تبیین نمود[31].

در کل چند صورت عمده تبیین در تاریخ می توان مشخص کرد: آن نوع تبیین هایی که به پیروی از پوزیتیویسم، تاریخ را به سادگی در رده علوم دیگر قرار می دهند و می خواهند تبیین های قاعده مند و مبتنی بر قانون را در تاریخ نیز تبدیل به اصلی ترین نوع تبیین نمایند. می توان این رویکرد را برداشت قانونمند از تبیین تاریخی دانست. دسته دیگری از تبیین ها که نمی کوشند تا کنش ها، فعالیت ها و اعمال کارگزاران تاریخی را با توجه به خواستهها، اعتقادات نیات و به صورت کلی با توجه به معیارها و گرایش های ذهنی آنان تعیین کنند. این نوع تبیین را می توان برداشت عقلانی از تبیین تاریخی دانست. سومین نوع تبیین، تبیین تاریخی دانست، و سرانجام تبیین هایی که بررسی علی را در دستور کار خود قرار می دهند.

1.     تبیین های قانونمند یا مدل قانون فراگیر

مدل قانون فراگیر اصلی ترین صورت و الگو در تبیین علوم طبیعی است. در ساده ترین تعریف خود این نوع رویکرد مبتنی بر این اصل است که حادثه ای یا نظمی خاص را می توان تحت قانون یا قوانینی عام مندرج نمود. رکن این نظریه این است که برای فهم پدیده ای یا نظمی خاص باید معلوم کنیم که آن نظم یا پدیده خاص چگونه از نظم های عمیق تری در طبیعت ناشی می شود[32]. این صورت از تبیین برای نخستین بار توسط کارل گوستاو همپل بود که به صورتی گسترده و منسجم وارد عرصه مطالعات تاریخی شد.

الگوی عرضه شده از سوی همپل به صورت ساده آن چنین است:

«یک رویداد هنگامی تبیین میگردد که گزاره ای که به بیان وقوع رویداد (E) می پردازد بتواند منطقاً از مقدماتی استنتاج گردد که شامل این موارد باشد.

1)     مجموعه ای گزاره های کاملاً تأیید شده که بیانگر شرایط ضروری و تعیین کننده هستند.

2)  مجموعه ای از فرضیه های مکی کاملاً تأیید شده، یعنی قوانین کلی. (E) رویداد مورد تبیین است، و دو مجموعه از گزاره ها (گزاره های شرایط و قوانین) عامل تبیینی هرگاه E از یکی از این دون مجموعه مقدمات قابل استنتاج باشد.[33]» این مدل مبتنی بر دو خصلت عمده تبیین علمی است: نخست چارچوبی منطقی از نوع قیاسی و دوم نقش قوانین عام طبیعی[34]. همچنین بایستی بر اهمیت و نفوذ پیش بینی در این نوع تبیین تأکید کرد[35].

طرف داران این مدل تبیین بر این باورند که هیچ نوع تفاوت روش شناختی بنیادین میان علوم طبیعی و علوم انسانی وجود ندارد. به نظر آنان حتی اگر یگانگی رویدادهای تاریخی را بپذیریم باز هم هر رویدادی را دریافت زمانی و مکانی آن می توانیم به شیوه ای قانونمند تبیین کنیم. در مورد انگیزه ها و مقاصد انسانی نیز آنان بر این باورند که برای همدلی نیز ما نوعی قانون فراگیر نیاز داریم تا اطمینان حاصل کنیم که همدلی ما واقعی است و آن چه دریافته ایم به راستی نیات و انکار انسان هاست. ایشان همچنین انکار نمی کنند که قوانین همگانی وکلی در باب علت رفتار بشر نمی توان وضع کرد با این حال می توان با توجه به شرایط خاص و با محدودتر کردن قوانین باز هم تبیینی قانونمند ارائه داد[36].

با این همه باید پذیرفت که این مدل تبیینی به هیچ روی از سوی مورخان به صورت گسترده مورد استفاده قرار نگرفته است. برخی از عمده ترین دلایل این عدم پذیرش به این شرح  اند: نخست اینکه نمی توان به درستی مشخص کرد که تبیین مورد نظر ما دال بر شرایط کافی هستند یا دال بر شرایط لازم و نیز مشمول بیش از حد برای ارائه یک تبیین کافی امری دشوار یا غیر ممکن است. ضمن اینکه نمی توان به درستی مشخص کرد که قوانین عام مورد نظر در همه موارد صادق اند یا در بیشتر آنها.

معضل ریشه ای تر اما این است که این نوع تبیین ها آیا اساساً به صورت کمال مطلوبشان امکان پذیرند؟ تردید در این امر به حدی است که حتی برخی از طرفداران این نوع تبیین اذعان دارند که تنها قادر به ارائه یک طرح تبیینی هستند و نه چیزی بیشتر. و بالطبع مورخان نیز هرگز نخواهند توانست به صورت تمام و کمال تحقق چنین صورتی آرمانی از تبیین را امکان پذیر سازند[37]. و در نهایت اینکه با توجه به سرشت پدیده های تاریخی می توان رأی نهایی را بدین صورت صادر کرد که «قوانین فراگیر چندان به درد مورخ نمی خورد زیرا در اغلب موارد قادر به تبیینامر غیر عادی یا غیر منتظره که دقیقاً همان چیز نامزد و نیازمند تبیین است، نیستند.[38]»

2.    تبیین های عقلانی

مهمترین منشأ این نوع تبیین را بایستی این حکم کالینگوود دانست که می گوید: «تمام تاریخ، تاریخ اندیشه است. تا جایی که افعالی آدمی حوادث صرف هستند، مورخ نمی تواند آنها را بفهمند یا دقیق تر بگوییم، حتی نمی تواند مسلم سازد که انه ها اتفاق افتاده اند. آنها فقط به عنوان بیان خارجی افکار برای او دانسته اند... تعریف شایسته از کار مورخ این نیست که آن چه را مورخان انجام داده اند بداند، بلکه باید بفهمد آنان چه فکر می کردند.[39]» به نظر کالینگوود، مشخص نمی تواند سخن، متن یا کنشی را درک کند مگر آن که نخست درک کند که سخن، متن یا کنش مورد نظر پاسخ چه پرسش یا مسأله ای بوده است[40].

همان طور که مشخص است این نوع تبیین بر آن است تا اعمال و کنش های افراد را به عنوان نمود و تجلی نیات به اهداف و خواسته هایشان به شمار آورد.

البته اتکینسون میان این نوع تبیین و در صورت مشابه آن تفکیک قائل می گردد. به نظر وی میان این تبیین فرق است با آن تبیین های ساده رفتاری یا خلق و خویی که در آنها اعمال و کنش های ویژه افراد با توجه به تمایلات و گرایش های عمومی در رفتار یک کارگزار تبیین می شوند. چرا که اینها تبیین های مستند «مبتنی بر شبه قوانین دارای کاربر محدود». همچنین تبیین عقلانی را باید از ارزیابی عملی کنش ها و اعمال افراد به صورت صحیح یا غلط متمایز ساخت چرا که این عمل بیشتر نوعی توجیه و تنقیه و فراتر از محدوده تخصصی مورخ است[41].

در کل می توان گفت که کالینگوود معتقد بود که هر اندیشه ای نوعی عمل است که در موقعیت های گوناگون و توسط اذهان مختلف تحقق بخشیده می شود. مورخ به شرطی می تواند به اندیشه ای خاص واقعیت بخشد که بتواند آن اندیشه را در ذهن خود باز آفرینی کند و از راه اسناد و شواهد نشان دهد که این باز آفرینی صحیح بوده است. «رویدادهای گذشته که مورخان علاقمند به کشف آنها هستند، افعال گذشتگانند، و فعل و عمل یک رویداد مادی و عینی است که بیانگر اندیشه می باشد. کشف این که یک عمل چگونه به وقع پیوست شامل اندیشه ای است که در آن بازتاب یافته است، و کشف آن اندیشه تبیین کننده عمل است.[42]»

با این همه بر این دیدگاه نیز عیوبی اساسی وارد است. نخست اینکه صرف اندیشه ها و خواست ها می توانند مهمترین و یا تنها علت اصلی کنش های انسانی باشند، چرا که بی تردید ساختار اجتماعی و محیط و اوضاع و احوال اجتماعی تأثیری گاه بیشتر بر اعمال انسان ها می گذارد. خواسته ها و تصورات خود آنها[43] ایراد اساسی دیگر این است که «بخش اعظم آنچه که مورخان گزارش می کنند به هیچ وجه کشش افراد انسانی نیست. تغییرات و نوسان های بلند مدت در نثر و ثروت، تورم و ضد تورم، رکود و رونق، نوسانات موجود در الگوهای عام زندگی و تأمین معاش، توسعه بازرگانی بین المللی، رشد سرمایه داری، سوداگری و .... هیچ یک از این موارد به هیچ شکلی مستعد پذیرش تبیین بر حسب اهداف و نیات فردی نیستند، معذلک بخشی از موضوع اصلی مورد مطالعه تاریخ تلقی می شوند، و مادام که چنین است، تبیین عقلانی تنها می تواند بخشی از حقیقت راجع به تبیین تاریخی باشد.[44]»

3.   تبیین های روایی

«براساس این دیدگاه، تبیین تاریخی عبارت است از نقل و روایت حوادث و وقایع رخ داده پیش از واقعه مورد تبیین[45]». این دیدگاه ریشه در برداشتی خاصی از تاریخ دارد که تاریخ را در مقام تجربه ای که به عنوان «نظام حوادث گذشته» تلقی شده است در نظر می گیرد[46]. و مهمترین فایده آن مایکل اوکشات مورخ سنت گرا و محافظه کار انگلیسی است. اوکشات می کوشد تا تاریخ را به گونه ای خود آیین سرپا کند و مورخ را حوزه پژوهشی خویش سازد. وی توالی را جانشین علت می گرداند و معتقد است مفهوم علت برای مورخ زائد است. این جملات از وی به خوبی بیانگر این دیدگاهند: «این پیش فرض تاریخ است که هر رویدادی وابسته و مربوط است و هر تغییر چیزی نیست چز لحظه ای در جهان که هیچ خلأ یا دفعه مطلق را در بر ندارد. تاریخ، تغییر را به کمک توصیف کامل تغییر تبیین می کند... بدین ترتیب مفهوم علت جای خود را به نشان دادن و توصیف دنیایی از رویدادهای دارای ارتباط درونی از یکدیگر که هیچ خلأ یا شکافی در آن باقی نمی ماند می دهد.[47]»

این صورت از تبیین مبتنی بر نوعی گزینش آگاهانه و وسواس آمیز در میان جزئیات مناسب است و همچنین می تواند شامل برخی تبیین های قانونمند و عقلانی نیز باشد ولی لزوماً شامل کل این تبیین ها نیست. انواع دیگر تبیین در این نوع تبیین نقش فرعی دارند و به کار اقناع و مجاب کردن خواننده می آیند.

اما عمده ترین ایراداتی که بر تبیین های روایی واردند به شرح زیراند:

الف) در این نوع تبیین گویا هر نوع سؤال یا پرسشی که مبنای یک پژوهش و تحقیق خاص قرار گیرد مفتور می شود چرا که تنوع مسائل موضوعات و دیدگاه ها آنقدر گسترده است که هرگونه برخورد کلی یا عام را غیر ممکن می سازد[48].

ب) دیگر انتقاد وارد بر این دیدگاه تأکید بیش از اندازه آن بر روایت به عنوان نقل حوادث، وقایع و اعمال مردمان گذشته است. در واقع اصلی ترین محور در این دیدگاه وقایع نگاری و نظم کرونولوژیک صرف است. اگر چه این وجه از تاریخ به جای خود بسیار ارزشمند و از جایگاهی ثابت برخوردار است، اما نمی شود انکار کرد که ظهور علائق و گرایش های جدید در حیطه تاریخ پژوهی و تاریخ نگاری که حوزه هایی مانند اقتصاد، فرهنگ، اجتماع، توده، نخبگان و ... را در بر می گیرد آن تاریخ نگاری سیاسی کاهشی را نه تا حد زیادی به پس رانده شده است. در کنار این امروز تمایلی مشترک برای کم اهمیت جلوه دادن روایت و یا حتی کنار گذاشتن و ترک آن و در مقابل «تأکید بر اهمیت، ارزش و جایگاه برجسته تحلیل موقعیت ها و شرایط» ظهور کرده است و تبیین روایی میدان را برای «تبیین تحلیلی» خالی کرده است[49].

4.   تبیین عملی

علیت مفهومی است که در اکثر علوم تجربی رواج و کاربرد گسترده ای دارد و از این لحاظ شاید تاریخ مهمترین عملی است که در آن علیت چنین موضوع مناقشه بوده است. این جملات ای ایچ  کار به خوبی مرید این نظراند: «تاریخ، مطالعه علل است. مورخ مدام می پرسد چرا؟» و مادام که امید جواب دارد، نمی تواند آرام بگیرد. مورخ بزرگ .... کسی است که درباره چیزهای نو یا در محتوای تازه می پرسد چرا؟[50]» در بحث های آغازین به اهمیت و محوریت مفهوم علیت در تبیین و تعریف آن پرداختیم و اینجا همین بس که دوباره تأکید کنیم که «معمولاً، ولی نه همواره، منظور از تبیین، نقل علت های فرضی است.[51]»

مورخین معمولاً معیارهای مختلفی را برای گزینش علت ها مد نظر قرار می دهند به عبارت دیگر «مورخان همواره مترصد پذیرش این تصورند که برخی از علت ها از برخی دیگر مهمترند.[52]» و همین امر به هرچه مناقشه پذیرتر کردن علیت در عرصه شناخت تاریخی بیشتر کمک می کند.

مهمترین معیارهای گزینش علل از سوی مورخ به اجمال عبارتند از:

1.      علاقه شخص

2.      عرضه امتیاز کنترل

3.      انحراف از معیار[53]

این معیارها البته تا حد زیادی تنها به خود مورخ مربوط می گردند اما، در سطح پژوهش های تاریخی و از حیث روش دو استراتژی مهم در رابطه با مقوله علیت از سوی مورخان در پیش گرفته شده است که در موجزترین و روشن ترین بیان خود عبارتند از فردگرایی روش شناختی و کل گرایی روش شناختی

فرد گرایی روش شناختی با رویکردی روانشناسی گرایانه معتقد است که «باید شرایط و رویدادهای عظیم و فراگیر اجتماعی را صرفاً به عنوان مجموعه ها یا پیکره های کلی فعال، نگرش ها، روابط و مقتضیات زمان و مردانی که در آنها شرکت داشتند، لذت یا رنج می بردند، فرض کنیم.[54]» فرد گرایان اغلب به الگوها و نمونه های موفق تبیین در شاخه های دیگر معرفت نظر دارند و می کوشند تا آنها را به تاریخ و علوم اجتماعی نیز تسری دهند.

جمع گرایی یا کل گرایی روش شناختی باور به این است که «تبیینات در تاریخ و علوم اجتماعی ممکن است و برخی می گویند باید قوانین و گرایش های کل گرایانه اجتماعی را به کار گیرند. تصور این است که گرایش های اجتماعی کل گرایانه هستند و نه تنها نسبت به رفتار فردی از وسعت و جامعیت بیشتری برخوردارند بلکه به شیوه ای تحویل ناپذیر این چنین هستند.[55]». کل گرایان روش شناختی معتقدند که تبیین رفتارهای فردی را بایستی تا اندازه ای بر حسب عوامل اجتماعی انجام داد و از قوانینی استفاده کرد که رفتار فردی را با انواع شرایط اجتماعی مرتبط سازد. البته این جمع گرایی به هیچ وجه به معنای تأکید جبر آمیز بر تأثیر جمع و سرکوب فردیت ندارد.

در کل می توان دست به انتخابی آزادانه میان هر یک از این دو روش در تبیین و تعلیل پدیده های تاریخی- اجتماعی زد. شاید بتوان گفت که تلفیقی حساب شده از این نظریه ها و یا بهره گیری به موقع از هر دوی آن ها در تبیین بتواند سودمند باشد.


نتیجه گیری

همانطور که پیشتر گفتیم، تبیین مفهومی است پر دامنه و گاه بسیار مهم که ارائه الگوی ویژه و معینی برای آن جهت استفاده های کلی در همه علوم بسیار دشوار و شاید غیر ممکن است. غیر ممکن از این رو که تجربه نشان داده است که تعمیم الگوهای پذیرفته شده در علوم طبیعی به علوم انسانی نتایج مطلوبی در بر ندارد، و این بیشتر به خاطر سرشت کاملاً متباین این علوم از یکدیگر است و نه به علت ناتوانی پژوهش گران و یا روش شناسان. اما به هر حال باز هم الگوهایی کلی و آن اندازه انتزاعی وجود دارند که با ورود به قلمرو علوم مختلف تابع منطق درونی آن علوم می گردند و با محتواهای جداگانه ای پر می شوند.

تاریخ نیز از این مقوله استثنا نیست و می تواند الگوهای خاص خود را در زمینه تبیین عرضه کند. در این زمینه تاریخ از علوم انسانی مانند اقتصاد و جامعه شناسی در تدوین و تنسیق الگوهای تبیینی منظم و روشمند بسیار عقب تر است و امر تبیین تا حد زیادی گاه در این دو علوم و به ویژه جامعه شناسی تعریف و تدوین شده و در تاریخ نیز مورد استفاده قرار گرفته است.

نیز گفتیم که حتی در میان علوم انسانی نیز نوعی شقاق وجود دارد که مهمترین آن تمایز روش شناختی تاریخ از دیگر شاخه های علوم انسانی می گردد. چه اینکه اگر چه تا حدی در بعضی شاخه های علوم انسانی استفاده از قوانین کلی هر چند به صورتی منطقی و محدود امکان پذیر گشته است اما در تاریخ به هیچ روی نمی توان به قوانین کلی اتکا کرد. شاید همان طور که پویر می گوید در تبیین پدیده ها و رخدادهای تاریخی مناسب ترین ابزار روش شناسانه همان چیزی باشد که وی با ظرافت «منطق وضعی» می نامدش. البته روش های کمکی از دیگر شاخه های علوم انسانی نیز بایستی همواره در تدوین الگوهای تبیینی در تاریخ مد نظر قرار گیرند تا از یکسو نگری روش شناختی نیز پرهیز گردد.


منابع و مآخذ

1.   اتکینسون، آراف، فلسفه تاریخ، نگاهی به دیدگاه های تاریخ در فلسفه معاصر تاریخ، در کتاب فلسفه تاریخ حسینعلی نوذری، طرح نو، 1379

2.   اتکینسون،آراف، امکان و اعتبار شناخت تاریخی، ترجمه احمد گل محمدی، در کتاب روش تاریخ و تاریخگاری، حسن حضرتی، بوستان کتاب، قم، 1382

3.      ادواردز، پل (به سرپرستی)، فلسفه تاریخ، ترجمه بهزاد سالکی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1375

4.      ارسطو، بوطیقا یا فن شعر، ترجمه عبدالحسین زرین کوب، امیر کبیر، 1382

5.      استانفورد، مایکل، درآمدی بر فلسفه تاریخ، ترجمه احمد گل محمدی، نشر نی، 1384

6.   استیس، و.ت، گزیده ای از مقالات استیس، ترجمه عبدالحسین آذرنگ، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1371

7.      باتومور، تی .بی، جامعه شناسی، ترجمه حسن منصور و حسینی کلجاهی، سازمان انتشارات کتب جیبی، 2536

8.      پوپر، کارل ریموند، جامعه باز و دشمنان آن، ترجمه عزت الله فولادوند، نشر خوارزمی، 1380

9.      توین بی، آرنولد جوزف، مورخ و تاریخ، ترجمه حسن کامشاد، نشر خوارزمی، 1370

10.  خسروی، کمال، توصیف، تبیین، نقد، نشر اختران، 1383

11.  سروش، عبدالکریم، درس هایی در فلسفه علم الاجتماع، نشر نی، 1385

12.  کار، ائی ایچ، تاریخ چیست؟، ترجمه حسن کامشاد، نشر خوارزمی، 1378

13.  کالینگوود، آر. جی.، مفهوم کلی تاریخ، ترجمه علی اکبر مهدیان، نشر اختران، تهران، 1385

14.  لیتل، دانیل، تبیین در علوم اجتماعی، ترجمه عبدالکریم سروش، مؤسسه فرهنگی صراط، 1386



[1] لیتل، دانیل، تبیین در علوم اجتماعی، ترجمه عبدالکریم سروش، مؤسسه فرهنگی صراط،  1386، ص 6

[2] استیس، و.ت، گزیده ای از مقالات استیس، ترجمه عبدالحسین آذرنگ، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1371، ص 39

[3] استیس، همان، ص 30

[4] لیتل، همانجا

[5] باتومور، ای، جامعه شناسی، ترجمه حسن منصور و حسین کلچاهی، سازمان انتشارات کتب جیبی، 2536، ص 30

[6] سروش، عبدالکریم، درس هایی در فلسفه علم الاجتماع، نشر نی، 1385، ص 78

[7] سروش، همان، ص 79

[8] کمال خسروی، توصیف، تبیین، نقد، نشر اختران، 1383، ص 32

[9] لیتل، ص 7

[10] لیتل، همانجا

[11] باتومور، ص 31

[12] لیتل، ص 11

[13] باتومور، ص 6

[14] استنفورد، مایکل، درآمدی بر فلسفه تاریخ، ترجمه احمد گل محمدی، نشر نی، 1384، ص 186

[15] ادواردز، بل (به سرپرستی)، فلسفه تاریخ، ترجمه بهزاد سالکی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1375، ص35

[16] استنفورد، ص 211

[17] اتکینسون، آراف، فلسفه تاریخ، نگاهی به دیدگاه های تاریخ در فلسفه معاصر تاریخ، در کتاب فلسفه تاریخ حسینعلی نوذری، طرح نو، 1379، ص 155، مقدمه مترجم

[18] ارسطو، بوطیقا بافن شعر، ترجمه عبدالحسین زرین کوب، امیر کبیر، 1382، چ چهارم، ص 128

[19] انکینسون، ص 156

[20] توین بی، آرنولد جوزف، مورخ و تاریخ، ترجمه حسن کامشاد، نشر خوارزمی، 1370، ص 24

[21] کار، ائی ایچ، تاریخ چیست؟، ترجمه حسن کامشاد، نشر خوارزمی، 1378، ص 50

[22] استنفورد، ص 93

[23] همانجا

[24] ایکنسون [نوذری]، ص 32

[25] اتکینسون، آراف، امکان و اعتبار شناخت تاریخی، ترجمه احمد گل محمدی، در کتاب روش تاریخ و تاریخنگاری، حسن حضرتی، بوستان کتاب، قم، 1382ص 157

[26] همان، ص 165

[27] اتکینسون، [نوذری]، ص 35

[28] استتفورد، ص 205

[29] استنفورد، ص 206

[30] باتومور، ص 31

[31] ادواردز، ص 6-35

[32] لیتل، ص 8

[33] ادواردز، ص 8-37

[34] لیتل، ص 9

[35] اردواردز، ص 37، همچنین استنفورد، ص 169

[36] ادواردز، ص 39-38

[37] اتکینسون، ص 39

[38] استنفورد، ص 179

[39] همان، ص 149 و 150

[40] همان، ص 357

[41] اتکینسون، ص 40

[42] ادواردز، ص 4-303

[43] اتکینسون، همانجا

[44] همان، ص 41

[45] همانجا

[46] کالینگوود، آر. جی.، مفهوم کلی تاریخ، ترجمه علی اکبر مهدیان، نشر اختران، تهران، 1385، ص 196

[47] استنفورد، ص 157

[48] اتکینسون، ص 42

[49] همان، ص 43

[50] کار، ص 127

[51] استنفورد، ص 148

[52] اتکینسون، [نوذری]، ص 44

[53] استنفورد، ص 149

[54] ادواردز، ص 107

[55] ادواردز، ص 110

به بهانه قهوه ای ترین چشمان یکی از فرزندان آدم ....

به بهانه قهوه ای ترین چشمان یکی از فرزندان آدم که بشریت را بشارت به دار می داد

 

ایمانوئل را که از

بابا نوئل کم کنی

می ماند

شیطان و

کلاه بوقی منگوله دارش

صدای پچ پچه می آید و پیچ و تاب زلف تو[1]

*****

دست از سرم بردآر، مگس

درست یادم نیست

بعد از ظهر چندمین روز بود که آفریده شدی

ای که می روی اینگونه سنگین

سرگردان

سرد

دو هزار و دویست قورباغه

بلندترین قاف همان سرود نخستین را در

در

دردم از یارست و درمان نیز، نیز

*****

ایمانوئل را که ولش کن

حاشیه ای قرمز، با لکه های مورب، و از بلندای آن سُرسُره[2]، سُر می خورَد....

می غلطد

دوباره سر می خورد

می غلطد

تا دو هزار و دویست قورباغه

بلندترین قاف جهان را کِل بکشند

تا طناب

*****

از همین جا که تو ایستاده ای

تا تمام بعد از ظهرهای کش آورده تابستان های بدون تو

بدون تو

بدنم را نخواهم بخشید

اگر به این همه زنجیر عادت کند

 که کلاهت را بردار پیرمرد چوبی

- چه جانوری بودی تو!!؟

*****

چشمانت را دوست دارم

و انحنای باشکوه ابروانت

و قاف بلند سرود نخستین را که بر گردنم آویخته اند

تا تبر کار خودش را بکند

تا سَرم سُر بخورد از بالای همان سُرسُره قرمز با هاشورهای یکنواختش

ای ما.

ما!؟

ما در قهوه ای چشمانت چه ....

- چه جانوری بودی تو!!؟

صدای پچ پچه می آید و پیچ و تاب زلف تو

*****

 

(شاهرود، محمد رضا عباس زاده 31 /2/86)



[1] ایمان و پدر، آدم را یاد جد مشترکمان، آدم می اندازد و تبعیدگاه معروفش که تنها مسبب این مهاجرت پر درد چشمان افسونگر حوا بود و بوی خوش سیب [لعنت به هر چه مار است].

[2] (سالها سال بعد) فرزندان بی تربیت همان پدر و مادر راه به بیراهه بردند و به جای پرستش خدای مهربانِ تنها، ترس و توتم را بهانه کرده ساختمان ها ساختند و زیگوراتش نامیدند و آنقدر سر از تن و تن از طناب جدا کرده اند که شاعر شوریده ناتوان است از توصیف آن همه مهربانی!

خبر به دورترین نقطه جهان برسد

خبر به دورترین نقطه جهان برسد

نخواست او به من خسته بی گمان برسد/

شکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشم خودت

کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد/

چه می کنی؟ اگر او را که خواستی یک عمر

به راحتی کسی از راه ناگهان برسد...../

رها کنی برود از دلت جدا باشد

به آنکه دوست ترش داشته به آن برسد/

رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند

خبر به دورترین نقطه جهان برسد./

گلایه ای نکنی بغض خویش را بخوری

که هق هق تو مبادا به گوششان برسد/

خدا کند که .... نه! نفرین نمی کنم نکند

به او که عاشق او بوده ام زیان برسد/

خدا کند فقط این عشق از سرم برود

خدا کند فقط زود آن زمان برسد/

امیر کبیر و اصلاحات و اقدامات

امیر کبیر

آغازگر دیگر برنامه نوسازی میرزا محمد تقی فرزند کربلایی قربان معروف به امیر کبیر بود که در خانواده میرزا عیسی قائم مقام فراهانی با آشپزی آغاز نمود و بعدها «ناظر و در واقع ریش سفید خانه قائم مقام گردید.[1]» به گمان آسیب امیر کبیر «بزرگترین مردی است که ایران در قرن های اخیر به وجود آورده است.[2]» خانواده قائم مقام وسایل و امکانات رشدش را فراهم شمردند چنانکه در زمان ولیعهدی ناصرالدین شاه به مقام وزارت نظام آذربایجان رسید و بعدها به مقام صدرات اعظم نائل گردید[3]. وی زمانی که منشی مخصوص ارتش بود مجذوب نظام جدید شد و هنگامی که به عنوان فرستاده وی‍ژه ایران به امپراطوری عثمانی رفت نسبت به اصلاحات جنبش تنظیمات علاقه عمیقی پیدا کرد. در نتیجه تصمیم گرفت خود نیز دست به اصلاحات گسترده ای بزند[4].

وی هر چند پیش از سه سال از (1264 تا 1268ق/ 1851-1848) مقام صدارت را نداشت اما با تحولاتی که ایجاد و شروع کرده بود راه را برای جریانات اصلاحات آتی باز نمود و کوشید تا اعتماد از دست رفته ایرانیان را با اصلاحات تجدید خواهانه به ایشان بازگرداند[5]. امیرکبیر که می خواست اصول حکومت داری را بر پایه قاعده و قانون نظم و ببخشد تا هم رفع خودکامگی کند و هم سیاست خارجیان را هماهنگ با منافع ملی ایران نماید و راه را برای تعلیمات دانشگاهی آینده باز نماید اقدام به یکسری اصلاحات نمود که در جای خود قابل تأمل می باشد. امیر در راستای این اهداف دارالفنون را با انگیزه آوردن علوم و فنون به ایران به منظور ترویج علوم جدید و به تقلید از دانشکده پلی تکنیک پاریس در جهت دستیابی به علوم نظامی تأسیس نمود (1266ق) محور برنامه آموزشی این مدرسه جدید با استادان عمدتاً اتریشی خود، تدریس «مهندسی، پیاده نظام،‌ سواره نظام، توپخانه، طب، و جراحی، معدن شناسی، علوم طبیعی بود.» علاوه بر آن رشته های تاریخ، جغرافیا نقشه کشی، طب سنتی ایرانی، ریاضی، و زبان های فارسی و عربی و فرانسوی و روسی نیز تدریس می شد[6].

وی تأسیسات چاپخانه را توسعه داد و آبله کوبی اجباری شد و احداث بیمارستان دولتی در آن زمان صورت گرفت، تنظیم امور پستی، تعدیل بودجه مملکتی و وضع مالیات را سر و سامان داد[7]. وی ارتش دائمی را احیا کرد و برای تأمین نیازمندی های آن و قطع واردات خارجی، پانزده کارخانه ساخت. او همچنین نخستین روزنامه منظم و روسی وقایع اتفاقیه (1267) را در ایران به قصد »تنویر و تعلیم مردم ایران و آشنا کردن مردم ایران با تمدن و علوم جدید اروپا و نهضت های علمی و فکری آنجا را تأسیس کرد[8].

امیر برای تأمین هزینه طرح ها، هزینه های اضافی به ویژه مخارج دربار را کاهش داد، عوارض گمرکی واردات را بالا برده فروش مقامات اداری را ممنوع کرد و نظارت دقیق بر کار مأموران مالیاتی و وضع مالیات جدید اعمال نمود[9]. دادگاه های عرض جدید تأسیس کرد و از حدود اختیارات دادگاه های شرع کاست و حمایت از اقلیت های دینی را مهم شمرد[10].

امیر برای پیشبرد برنامه های اصلاحی خود از نفوذ روحانیون کاست چرا که بر این باور بود که با «اقتدار و مداخله های آنها هیچ اصلاحی سر نمی گیرد، یکی از علل عمده مخالفت شدید امیر با روحانیون «نفع پرستی و رابطه آنها با سفارت های خارجی بود[11]»

گویا این اقدامات امیر به مذاق بیشتر گروه های داخلی و خارجی خوش نیامد در برابر آن واکنش نشان دادند. تیولداران مالیات جدید را زیاده ستانی دولت قلمداد می کردند نمایندگان بریتانیا و روسیه نیز علاوه بر ناراحتیشان به تعرفه های حمایتی تصمیم امیر کبیر در جلب کمک های فنی فرانسه و اتریش و مجارستان از دست او عصبانی بودند. مادر شاه نیز در حمایت از درباریانی که به دلیل قطع درآمدهایشان در فشار شدید بودند، از نفوذ خود بر شاه استفاده کرد. سرانجام، همزمان شدن شورش بابی ها با این اصلاحات، که به بی ثباتی سیاسی عمومی منجر شد، ضربه آخر را بر پیکر امیر کبیر و اصلاحاتش وارد آورد.

امیر کبیر در سال 1230/1851 از مقام خود برکنار، تبعید و سپس کشته شد. و برنامه های علیرغم سرمایه گذاری های سنگین بدست فراموشی سپرده شد[12]. و اگر هم بعدها اقداماتی توسط برخی همچون میرزا حسین خان سپهسالار (مشیر الدوله) در سالهای 1250-1252/1871-1873 انجام گرفت، بیشرت حضور نیروهای بیگانه را شدت بخشید. به قول دکتر پلاک «میرزا تقی خان مظهر وطن پرستی بود.» نهالی که نشانده بود بارور نشده او به خاک و خون غلطید و بعد از او روزگار ایران به سیاهی کشید[13]. با کشتن امیر مخالفین نوسازی که می پنداشتند صدایی از اصلاحات دیگر نخواهد شنید، به زودی بر خیال واهی خویش پی بردند و به زودی برایشان معلوم شد که این تصورات چیزی جز خیال خام چیز دیگری نبوده است.

چرا که به قول آدمیت: «دولت از یورش افکار مصون نبود. دامنه اندیشه ها نو وسعت پیدا کرد، نگرش به اخذ بنیادهای سیاسی و اقتصادی غربی بیشتر شد، خاصه انتقاد بر غفلت دولت و عقب ماندگی مملکت اوج گرفت، همچنین بر گرد طبقه اندیشمند ترقی خواه افزون گشت، اکثریت آنان را فارغ التحصیلان دارالفنون و تحصیل کردگان فرانسه می ساختند.[14]»


امیر کبیر صدر اعظم اصلاح گر

محمد تقی، فرزند کربلایی محمد قربان در سال 1222 ه.ق در روستای «هزاره» از توابع فراهان متولد گردید و بعدها به واسطه مشاغلی که به وی سپرده شد. «میرزا»، «خان»،‌ «امیر نظام» و «امیرکبیر» ملقب گردید. پدرش آشپز مخصوص قائم مقام اول و دوم بود و به همین جهت پسر او «محمد تقی» نیز در منزل قائم مقام ها و تحت نظر آنها تربیت شد[15]. هوش سرشار و درایت و علاقه ای که جهت تحصیل از خود نشان داد باعث شد تا همراه فرزندان قائم مقام به تحصیل بپردازد. او کم کم توانست جای خود را در دل قائم مقام، امیر نظام زنگنه و فریدون میرزا پسر عباس میرزا باز کند و به عنوان مستوفی نظام و سپس به وزارت نظام آذربایجان منصوب گردید. بر اساس آنچه که اعتماد السلطنه از زبان میرزا تقی خان نقل می کند: «پس از برچیده شدن دستگاه قائم مقام نزد امیر نظام زنگنه راه پیدا کردم، مرا به جانب خود کشید، منشی نظامم کرد، تمام احکام نظامی را من می نوشتم. پس از چندی مستوفی نظام شدم و محاسبات فنون آذربایجان تمام رجوع به من می شد..[16]

به نظر می رسد که محمد خان زنگنه امیر نظام نیز تأثیر زیادی بر شخصیت امیر کبیر گذاشته باشد زیرا جهانگیر میرزا نیز به این امر اشاره می کند که پس از اینکه وزارت نظام به وی تفویض گردید «چون سال ها با محمد خان امیر نظام نشست و برخاست نموده بود و از رفتار و سلوک و آداب دائی و اخذ طرق سلوک نموده در خدمت مرجوعه به خود چندان کاردانی و خیرخواهی ظاهر گردانید که محل وثوق و اعتماد پادشاه مرحوم گردید.[17]»

امیرکبیر در مکتب سرخانه قائم مقام تحصیل کرد و سپس تاریخ و ادبیات فارسی و عربی آموخت و فن حساب و سیاق را فرا گرفت. این تحصیلات به شیوه سنتی بود و از دانش های نو بی بهره بود. از نظر منش و خوی استوار و پا برجایش کاملاً تحت تأثیر قائم مقام بود.

دومین مرحله شکل گیری شخصیت امیر هنگامی بود که دبیری قائم مقام را به عهده گرفت. (پیش از بیست سالگی). او درس سیاست را در دستگاه عباس میرزا آموخت و از اصلاحاتی که در آن هنگام توسط او و وزیرانش انجام می گرفت درس می گرفت. به هنگام خدمت در استیفای نظام نیز با خبرگان نظامی و مأموان اروپایی آشنا گردید و بدینگونه شخصیت وی شکل می گرفت[18]. با چنین تأثیرات و تجربه هایی، از آن چنان بینشی برخوردار گردید که به هنگام به دست گرفتن صدارت ناصرالدین شاه جوان و در مدت زمانی کوتاه، فعالیت های چشمگیر و اقداماتی اساسی انجام داده بود.

آنچه در مورد ویژگی های شخصیتی امیر کبیر گفته شد همگی گویای زیرکی فوق العاده،‌ اندیشه بلند و عزم پایدار و ثبات عزم و اصالت رأی اوست. توجه او به مصالح ملی باعث می شد که در مواردی همچون کنفرانس ارزنه الروم نه تنها دستورات حاجی میرزا آغاسی را نادیده بگیرد، حتی دستورات محمد شاه را نیز نادیده بگیرد. با این حال یکدنگی بی خردانه نمی کرد. رشوه نمی گرفت و دارای رفتاری متین بود و به شخصیت خویش آگاهی داشت[19].

یکی از وی‍ژگی های شخصیتی امیر کبیر، میهن دوستی وی می باشد که این ویژگی بر بسیاری از فعالیت های شخصی و اجتماعی او تأثیر گذار بوده است. در مذاکره اش با وزیر مختار انگلیس از مفاهیم سیاسی جدید همچون «وطن پرستی» و «ملیت» استفاده می کند و برای مشیر الدوله می نویسد: «می دانم تا چه حد غیرت ملت و خاک خود را دارید...» به کار بردن چنین اصطلاحاتی از سوی امیر کبیر از نظر «آدمیت» تأییدی بر درک سیاسی او از ناسیونالیسم جدید است.[20]

حتی در برخورد با استعمار سیاسی و اقتصادی اروپا، او را نماینده «ناسیونالیسم ایرانی» می دانند[21]. بهترین نمونه ایران دوستی امیرکبیر را می توان در جریان درگیری مردم «ارز روم» با وی می توان مشاهده کرد. در این درگیری که عده ای از یاران امیر کبیر مجروح شده بودند و مقرّ او به محاصره درآمده بود، مسئولان ترک برای حفاظت از جان امیر و همراهانش قصد داشتند محل اقامت وی را تغییر دهند و به همین منظور درخواست کردند جامه رومی بپوشد تا به هنگام عبور از شهر، مشکلی برایشان پیش نیاید. او این پیشنهاد را رد کرد و گفت: «من هرگز نام ایران به ننگ آلوده نکنم و با جامه عثمانی به بهشت جاودانی نمی روم. اگر خواهی هم اکنون با این چند تن مردم مجروح که مراست سوار می شوم و بدین شهر عبور می دهم. اجازت دهید تا همه مردم به مبارزت ما بیرون شوند و شجاعت مردم ایران و حمله شیران را بدانند.[22]»

این جنبه از شخصیت امیر،‌ نه تنها در عملکرد او پیش از به صدارت رسیدن آشکار می شود، بلکه پس از آن نیز به وضوح دیده می شود.چنانکه در برنامه هایی که طراحی می کرد و نیز در روابطی که با دیگر دولت ها به وی‍ژه قدرت های بزرگ اروپایی برقرار می کرد این اصل را رعایت می کرد.

عوامل تأثیر گذار بر شخصیت امیر

آنچه که بر شخصیت و اندیشه امیر کبیر تأثیر گذاشت، علاوه بر قائم مقام ها، باید به مسافرت های او به خارج از کشور اشاره بکنیم. سفرهای او به روسیه و عثمانی.

این ممالک از جهات گوناگون مورد توجه ایرانیان بوده اند. یکی به جهت همسایگی و داشتن مرزهای مشترک طولانی،‌دیگر به جهت رقابت شدید در زمینه های سیاسی و اقتصادی و نظامی، و از همه مهمتر به واسطه تحولاتی که در آنها صورت گرفته بود. به وی‍ژه روسیه برای ایرانیان الگوی موفقی از پیشرفت و توسعه مملکتی ضعیف و عقب افتاده بود که پس از اصطلاحات فرگیرپطرکبیر توانسته بود پای در راه ترقی بگذارد. لذا ایرانیان پس از شکست از آن دولت و به واسطه سفرهایی که به آن مملکت انجام دادند دچار شگفتی شدند. نمونه هایی ایرانیان آن دوره درباره روسیه را می توان در سفرنامه هایشان مورد مطالعه قرار داد[23].

نخستین سفر میرزا تقی خان به روسیه در سن جوانی او(در بیست و سه سالگی ) و در شوال 1244 ه.ق صورت گرفت[24].

او به همراه هیات خسرو میرزا عباس باری عذر خواهی از تزار نیکلا به واسطه کشته شدن گریبایدوف و هیات همراه او در تهران به روسیه سفر کرد[25]. ظاهراً او مامور بود که گزارش این سفر را به قائم مقام بدهد[26].دومین سفر امیر کبیر به روسیه در دوره امیر نظامی وی رخ داد، در شوال1253 ه.ق.

وی در این سال به همراه ناصرالدین میراز ولیعهد به ایروان عزیمت کرد و از آنجایی که در آن هنگام تراز روس و هیئت ایرانی صورت گرفت[27].

امیر کبیر در سفر نخست خود به روسیه تا اندازه ای زبان آن دیار را فرا گرفت به گونه ای که در دیدرا با تزار روس با روسی سخن گفت، هرچند که در مذاکرات رسمی نیاز به مترجم پیدا کرد. در دیداری که تزار نیکلا با هیئت ایرانی در اوچ کلیسا داشت، امیر نظام به معرفی همراهان پرداخت. وی راجع به میراز تقی خان گفت: «مستوفی نظام بوده به نواسطه خدمت اکنون به وزارت نظام رسیده و در سفر سابق در پطرزبورغ به حضور مبارک امپراطور شرفیاب شده، امپراطور فرمود: که الحمدالله یک بار دیگر رفیق خود را دیدم. بعد از آن با لغت روسی فرمود که احوالت خوب است؟ وزیر نظام هم به زبان روسی عرض کرد الحمدالله از التفاف امپراطور اعظم...[28]»

امیر کبیر در نخستین سفرش به روسیه از نزدیک با دستاورهای تمدنی روس ها آشنا شد وی و دیگر اعضای هیئت ایرانی در مدت زمانی که در تفلیس، مسکو و پطرزبورگ بودند از مدارس جدید، کارخانه ها، دانشگاه ها و مؤسسات فنی و علمی روسیه دیدن کردند[29].

در آن هنگام از این گونه مراکز در ایران خبری نبود و با توجه به روحیه وطن دوستی اش، همچون برخی دیگر از اعضای هیئت، بسیار افسوس خورد[30] و تصمیم به تأسیس آنها در ایران گرفت.

اصلاحات گسترده ای که امیر کبیر پس از به قدرت رسیدن در ایران آغاز کرد از چنین زمینه ای برخوردار بود[31]. مثلاً تأسیس دارالفنون و استخدام اساتید اروپایی برای آن مدرسه، شباهت زیادی به اقدام پطر کبیر در نوگرایی روسیه داشت. زیرا می دانیم که پطر برای مدرنیزه کردن مملکتش، از اساتید و صنعت گران و صاحبان فنون غربی کمک های قابل توجهی دریافت کرد. سفر دوم امیر کبیر به روسیه که به همراهی ناصرالدین میرزا ولیعهد انجام گرفت. چندان به درازا نکشید و تأثیر سفر نخست او را نیز در بر نداشت ولی با این حال دین مناطقی از قفقاز که زمانی جزئی از خاک ایران بودند و اکنون با اصلاحات روس ها بسیار متحول شده بودند، برای امیر جالب توجه و در عین حال آموزنده بود.

در پی بروز اختلافات مرزی میان ایران و عثمانی و خواست دو دولت و نیز دولت های روس و انگلیس برای رفع این اختلاف ها،‌در سال 1259 ه.ق (در دوره حکومت محمد شاه) هیئتی به سرپرستی میرزا تقی خان امیر کبیر اعزام گردید. در آن هنگام او وزیر نظام آذربایجان بود و علیرغم اینکه قرار بود مشیر الدوله به این کنفرانس اعزام گردد با این حال، امیر کبیر اعزام گردید[32]. درباره علت فرستادن امیر به این کنفرانس نظراتی داده شده است. برخی از مورخین حسادت حاجی میرزا آقاسی به امیر کبیر و تلاش وی برای دور کردن او از ایران را دلیل این کار دانسته اند. «آدمیت» با توجه به «نظام سیاسی غلط» مسلط بر ایران دوره قاجار، آن را منکر نمی شود. اما از سوی دیگر خانم شیل، همسر وزیر مختار وقت انگلیس در تهران مدعی است که «بنابر القای شوهرش بود که وزیر نظام را به آن سفارت مأمور ساختند.»

با این حال چنین نکته ای در نامه های رسمی «شیل» یافت نشده است، ولی به دلیل تمایل روس و انگلیس به امضای قرارداد صلح میان ایران و عثمانی،‌بیماری مشیر الدوله و ناتوانی او در سفر به ارز روم موجب نگرانی سفرای روس و انگلیس گردید. از سوی دیگر نسبت به امیر کبیر و توانایی های وی نیز شناخت داشتند[33]. با رفتن امیر کبیر به ارز روم و مهارت وی در فن جدل و گفتگوی سیاسی مشخص گردید که انتخاب درستی بوده است و به خوبی توانست از حقوق ایرانیان در برابر دولتمردان عثمانی دفاع بکند.

سفر سیاسی امیر کبیر به عثمانی حدود چهار سال به درازا کشید،‌ از سال 1259 تا 1263 هجری قمری. گذشته از ماجراهایی که برای او و هیئت همراهش پیش آمد و با درایت و تیزبینی توانست آنها را پشت سر بگذارد[34] و مباحثات فراوانی که با عثمانی ها داشت و پیمان ارزشمندی که مؤید حقوق ایرانیان بر ساحل راست اروند می شد را امضا کرد، باید به تأثیراتی که این سفر بر نگرش امیر کبیر گذاشت اشاره ای شود. در هنگامی که او در عثمانی بسر می برد، اصلاحات دامنه داری تحت عنوان تظیمات (سال های 1296-1255/1876-1839م) در جریانبود. به دلیل همجواری دولت عثمانی با اروپا و مناسباتی وارد شده بود و نیز ضعف همه سویه ای که آن دولت را فرا گرفته بود، دولتمردانی هم چون ابراهیم متفرقه، احمد سوم، عبدالعزیز و عبدالمجید اصلاحاتی انجام دادند، گرچه این اصلاحات تأثیراتی در پی داشت ولی به دلایلی گوناگون چندان پایدار و عمیق نبود[35].

اصلاحات عثمانی هیچ گاه به اندازه اصلاحات پطر کبیر و جانشینان او در روسیه نبود. آن چه برای امیرکبیر جالب و به عنوان تجربه ای نو مطرح شد،‌علاوه بر آشنایی کافی با این اصلاحات (به دلیل مدت زمان طولانی اقامت در عثمانی) با توجه به اینکه دولتی شرقی و مسلمان و همچنین رقیب جدی ایران بود، می توانست الگویی جهت اصلاحات به وی ارائه بدهد. تمام محققان به تأثیر تنظیمات عثمانی بر امیر کبیر اتفاق نظر دارند[36]. در این سفر از اصلاحات محمد علی پاشا خدیو مصر نیز اطلاعات بیشتری به دست آورد[37]. محمد علی پاشا نیز توانسته بود با انجام اصلاحات دامنه دار مصر را تا اندازه ای در مسیر رشد و ترقی قرار بدهد.

از جمله موارد تأثیر گذار بر اندیشه امیر کبیر، روزنامه ها و کتاب های خارجی بود. آشنایی امیر با این منابع هم از طریق سفرهای او به روسیه و عثمانی حاصل شد و هم ایرانیان که به کشورهای اروپایی سفر می کردند و یا اروپائی هایی که به دلایل مختلف به ایران می آمدند.

او به خوبی با ارزش سیاسی و مدنی روزنامه ها آشنا بود. توجه وی به دو معنی معطوف بود: یکی اطلاع یافتن از اوضاع جهان و دیگری پرورش عقلانی مردم و آشنا ساختن آنها به دانش های نوین و اوضاع دیگر کشورها[38] این روزنامه از کشورهای مختلفی چون روسیه، فرانسه، انگلستان، اتریش، عثمانی، هندوستان تهیه می شدند و ادوارد برجیس انگلیسی مأمور ترجمه بخشی از آنها بود[39]. وی این کار را از آغاز صدارتش برقار کرد و گزارش هایی از ترجمه روزنامه ها را به صورت جزوه ای برای امیر فارهم می کردند. نمونه هایی از این جزوه ها که به دست ما رسیده است دارای اطلاعات مهمی از مسائل سیاسی و اقتصادی کشورها می باشند. پس از انتشار روزنامه وقایع اتفاقیه در سال 1267 ه.ق بخش هایی از آن ترجمه ها را در روزنامه تازه تأسیس انتشار داد[40]. این اقدام امیر کبیر در روشن ساختن اذهان مردم و دولت مردان ایران و آگاه ساختن آنها نسبت به محیط پیرامون خود و جهان تأثیر بسزایی داشت.

یکی دیگر از منابع تأثیر گذار بر اندیشه امیر کبیر ترجمه کتاب های خارجی بود. به ویژه آثار فرانسوی نقش بیشتری داشتند. در هنگام اقامت در ارزنه الروم علیرغم وظیفه سنگینی که در مذاکره با عثمانی ها داشت، از توجه به مسائل فرهنگی نیز غافل نبود و به همین دلیل به جان داوود خان ترجمان هیئت دستور داد چند کتاب معتبر تاریخی و جغرافیایی و سیاسی را که خود برگزیده بود به زبان فارسی برگرداند[41]. یکی از دستاوردهای مهم این اقدام امیر کبیر، گردآوری کتاب جهان نمای جدید بود. این کتاب برگرفته از پاره ای کتاب های اروپایی بود. کتابهایی از زبان های فرانسه، ‌انگلیس و حتی نوشته های آلمانی که اتریشی ها تألیف کرده بودند، زیرا در ثبت پاره ای نام های جغرافیایی از زبان آلمانی بهره گرفته شده است. این کتاب در دو جلد و در احوال جغرافیایی، تاریخی، سیاسی و اقتصادی جهان می باشد و نخستین تألیف فارسی است که اطلاعات عمومی بسیار دقیقی از همه کشورهای پنج قطعه جهان و حتی جزایر دور افتاده اقیانوس ها با احصائیه های منظم به دست می دهد[42].

این کتاب نشان دهنده توجه امیر بود به آن چه در جهان می گذشت و تا سال های بعد از او نیز مانند آن توسط ایرانیان تألیف نگردید[43]. امیر کبیر پس از انتصاب به صدارت و علیرغم برنامه های اصلاحی گسترده ای که در دست اقدام داشت و نیز مبارزه سخت و بی امانی که با برخی درباریان فاسد و بی لیاقت آغاز کرده بود با این حال همچنان به آوردن کتاب از اروپا اقدام کرد چنان که در سال 1265 قمری تعداد دویست و نود و سه جلد کتاب و سیصد و بیست و سه قطعه نقشه جغرافیایی جهان از فرانسه وارد کرد. این کتاب ها در رشته های مختلف شامل: علوم طبیعی، صنعت، زراعت، تجارت، اقتصاد و مالیه، سیاست و قوانین، معدن شناسی، تربیت حیوانات اهلی و خانگی، پرورش درختان و باغبانی، ارتش و فنون جنگی، طب و بیطاری بود[44]

آوردن این حجم کتاب با موضوعات گوناگون علمی و فنی و صنعتی از اروپا، نشان دهنده شناختی عمیق از وضعیت صنعت و دانش در آن دیار و تلاش برای دگرگون ساختن ایران واپس مانده آن روزگار بود. از آن جایی که او پرورده افرادی روشن بین چون قائم مقام ها و در دستگاه شخصی مانند عباس میرزا کار می کرد که خواهان سربلندی و دگرگونی ایران بود و از سوی دیگر ضعف و زبونی ایران را در برابر قدرت های آن زمان چون روسیه و انگلیس مشاهده می کرد، به نوعی جهان بینی دست یافته بود که وی را از همگنانش جدا می ساخت. عمده اندیشه های امیر در هنگام صدارت کوتاه مدتش در آغاز حکومت ناصر الدین شاه به عمل در آمد هر چند که نیروهای فاسد درباری و سفرای قدرتمند روس و انگلیس او را از دست یابی به اهداف مقدسش باز داشتند.

اقدامات امیر کبیر

دوره زمامداری امیر کبیر از بیست و دوم ذیقعده 1264 ه.ق تا نوزدهم محرم 1268 (19 اکتبر 1848 تا 16 نوامبر 1851 م) یعنی به مدت سه سال و یک ماه و بیست و هفت روز قمری درازا کشید. در این مدت پیشکار دربار همایون، امارت نظارم، منصب اتابکی ولیعهد و امور کشوری را بر عهده داشت. طی این دوره کوتاه، امیر موفقیت های زیادی به دست آورد و توانست تحولات اساسی در زمینه های گوناگون ایجاد کند. انجام اصلاحات در زمینه های سیاسی، نظامی، اقتصادی و نظامی و ساماندهی وضع دولت و مبارزه جدی با فساد و رشوه خواری و ... تا اندازه ای به بهبود اوضاع کمک کرد[45].

هدف او از انجام این اصلاحات تقویت دولت قاجار بود تا بتواند از یک سو در برابر فشارهای خارجی ایستادگی کند و از سوی دیگر پاسخگوی جنبش های اجتماعی داخلی باشد[46]. در واقع ایران ضعیف واژس مانده نمی توانست دوام و بقایی داشته باشد، چه رسد به اینکه در برابر مشکلات داخلی و طمع ورزی های بیگانگان و دست اندازی های آنها ایستادگی و مقاومتی از خود نشان بدهد. به همین جهت امیر از همان ابتدای صدارت خود با سرسختی و جدیت فراوان به انجام آنها مبادرت ورزید.

مرگ محمد شاه، همچون دیگر مواقع تاریخ،‌ با آشفتگی ها،‌ شورش ها و ناآرامی ها همراه بود. نا امنی در مملکت رواج یافت به طوری که عبور و مرور در کوچه های پایتخت در شب و گاهی هم در روز مخاطره آمیز بود. اوضاع قضایی کشور نیز خراب و ارتشاء در کلیه امور در بالاترین درجه وجود داشت. چنین شرایطی در داخل کشور، سیاست خارجی مملکت را نیز دچار مخاطره نمود[47].

دولت های بزرگ روس و انگلیس از این فرصت نهایت استفاده را بردند و در همه شئونات مملکت ایران به دخالت پرداختند[48]. به گونه ای که شاه ایران در حکومت خویش تقریباً استقلالی نداشت. اقدامات امیر کبیر پس از به دست گرفتن صدارت اعظمی در آغاز حکومت ناصر الدین شاه جملگی در جهت بهبود این شرایط ناهموار و کوتاه کردن دست بیگانگان از شئونات ایران صورت گرفت.

یکی از اقدامات امیر، به کار گرفتن خفیه نویس برای اطلاع از کارهای مأموران دولت، گردنکشان و متنفذین داخلی بود. آنها بین پایتخت و ولایات رفت و آمد می کردند و یا در شهرها مقیم بودند و همه رخدادها را برای او می نوشتند. امیر از این جاسوسان برای اطلاع از کارها، تحریکات و تباهکاری های سفرای خارجی نیز استفاده می کرد، زیرا این سفیران در دوره صدارت حاج میرزا آقاسی با آزادی هر کاری انجام می دادند. لذا امیر عده ای از مأموران خویش را روانه خدمت آنها کرد و همه حرکات و مکاتباتشانرا زیر نظر گرفت. او با این کار موفق شد هر یک از رجال و سرجنبانان ایران که به طور محرمانه با سفیران انگلیس، روس و گاهی عثمانی، فرانسه و اتریش سر و سری داشتند شناسایی بکند. در مواردی از نامه ها و گزارش هایی که این سفیران برای نخست وزیران و وزیران خارجه دول خود می فرستادند آگاه می شد[49]. او با این کار می توانست از برنامه ها و توطئه های احتمالی آنها آگاه گردد و واکنش مناسب را در برابرشان نشان دهد. به نظر می رسد امیر در برابر دولت های اروپایی به گونه ای دست یافته بود که به چنین اقدامی دست زد.

یکی از مسائلی که در تاریخ ایران مطرح بوده است، مسئله بست نشینی در مساجد، امام زاده ها و یا منازل مقامات مذهبی است. به دلیل استبداد و ظلم هیئت حاکمه، افراد برای در امان ماندن به این مکان ها پناهنده می شدند. با توجه به روحیه مذهبی ایرانیان و تقدسی که برای این مکان ها قائل بودند، پناهندگان از تعرض مصون می ماندند. از آنجایی که برخی از فرصت طلبان از این مسأله سوء استفاده می کردند و اقدام به اعمال خلاف و یا حیف و میل اموال دولتی می کردند و سپس بست می نشستند. امیر کبیر مبارزه ای جدی و سخت را با این پدیده آغاز کرد، او با این کار نه تنها مانع سوء استفاده متخلفین گردید بلکه باعث شد از دخالت برخی روحانیون با نفوذ در امور سیاسی و مسائل دولتی جلوگیری کند[50].

نمونه های برجسته این سیاست امیر کبیر را می توان در برخورد او با میرزا سید محمد امام جمعه اصفهان[51]، امام جمعه تهران[52] و شیخ الاسلام تبریز[53] می توان مشاهده کرد. این پدیده در دوره معاصر و با ورود دولت های اروپایی به ایران تغییر مسیر داد و به پناهندگی و بست نشینی ایرانیان در سفارت خانه های آن دولت ها منجر گردید.

این مورد راه را برای سوء استفاده برخی ایرانیان متخلف و از سوی دیگر دخالت های سفیران برخی دولت های اروپایی در امور داخلی ایران باز می کرد. به ویژه سفرای روس و انگلیس بیشترین بهره را در خدمت اهداف خویش در می آوردند. امیر کبیر برای پایان دادن به این وضع (که در دوره صدارت حاجی میرزا آقاسی بسیار رواج یافته بود) مذاکراتی با سفرای خارجی مقیم ایران انجام داد و آنها را مجبور کرد تا از حمایت و پناه دادن اتباع ایرانی که گناهی مرتکب شده بودند خودداری کنند[54] و در صورت اخطار دولت ایران متحصنین در سفارت را تحویل دولت ایران نمایند.

او با این کار موفق شد یکی از راه های مهم دخالت قدرت های بزرگ در امور داخلی ایران را سد کند.

علاوه بر اقدام فوق که امیر در جهت کاستن از نفوذ دولت های روس و انگلیس در ایران انجام داد، برنامه های دیگری نیز تدارک دید که به تقویت ملت و دولت ایران در برابر بیگانگان انجامید. رواج صنایع جدید در ایران و فرستادن عده ای از صنعت گران به روسیه برای آموزش صنایع غربی از آن جمله است. با این کار باعث شد محصولات ایرانی با محصولات بیگانه به رقابت بپردازند حتی آنها را به نمایشگاه بین المللی لندن فرستاد[55]. در حقیقت محور سیاست او را حمایت از اقتصاد ملی تشکیل می داد. ترقی صنعت داخلی و افزایش صادرات ایران و محدود کردن بازار کالاهای فرنگی از جمله اقدامات اقتصادی امیر محسوب می شوند[56].

حمایت او از بازرگانان خارجی که در ایران مشغول تجارت بودند در همین راستا صورت گرفت[57].

همان گونه که پیش از این ذکر شد طی حکومت محمد شاه و آغاز حکومت ناصر الدین شاه به دلیل مشکلات داخلی و ضعف دولت مردانی چون حاجی میرزا آقاسی، قدرت های بزرگ یعنی روسیه و انگلستان و تا اندازه ای فرانسه به دخالت در امور داخلی ایران پرداختند به گونه ای که سفیران دولت های یاد دشه به طور مستقل عمل می کردند و نیازی به اجازه از دولت مرکزی ایران احساس نمی کردند.

امیر کبیر پس از بر عهده گرفتن قدرت، به مبارزه با آنها پرداخت. او برخلاف برخی از دولت مردان ایرانی که در برابر سفیران و وزیران مختار روس و انگلیس احساس حقارت می کردند، غرور ملی ایرانی را در برابر نمایندگان سیاسی خارجی به بالاترین اندازه نشان داد[58]. در حقیقت بزرگترین هدف سیاست خارجی امیر کاستن از نفوذ دولت های روس و انگلیس در ایران و بی مقدارتر کردن آنها در نظر عموم مردم بود (چیزی که شیل به آن اعتراف می کرد.[59])

سیاست های پایدار و اساسی امیر در برابر نمایندگان آن دولت ها تغییرات عمده ای را حتی در لحن آنها با مسئولین ایرانی موجب گردید. بر اساس بررسی هایی که از نامه های رد و بدل شده میان امیر و آنها صورت گرفته است، لحن عتاب آمیز سخنان آنان عوض شده به یک باره به نرمی و اظهار دوستی گرایید[60].

فعالیت های امیر کبیر در برابر وزیران مختار روس و انگلیس در جنبه های گوناگون بود چه دخالت های سیاسی آنها، مسائل اقتصادی و یا آنچه که مربوط به اتباع ایران بود.

چنانچه طی نامه نگاری هایی که درباره شیلات استرآباد میان امیر کبیر و وزیر مختار روسیه صورت گرفت. به حقوق میرزا ابراهیم خان در اجازه شیلات آن منطقه از دولت ایران اذعان کرد و بر رعایت حقوق وی توسط روس ها تأکید نمود. لحن او در نامه اش بسیار قاطع و جدی است و برخلاف دیگر صدر اعظم های قاجار هیچگونه ضعف و هراس در برابر دولت قدرتمندی چون روسیه از خود نشان نمی دهد. او در بخشی از نامه خود در پاسخ وزیر مختار روسیه نوشت:

«... در باب اینکه قلمی داشته بودید سفارت دولیت بهیه روسیه نه وظیفه خود می داند که مواظب و مراقب حرفه عالی جاه میرزا ابراهیم خان مستأجر ایرانب باشد و نه خود را محق می داند که باعث اخلال تجارت و کسب رعایای روسی که در هر جا باشد، بشود.

از این طور جواب که مرقوم داشته بودند از انصاف و حقانیت آن جناب بسیار تعجب نمود، زیرا که خواهش دوستدار از آن جناب کرده بودند منحصر مراقبت سفارت در امورات عالی جاه میرزا ابراهیم خان بود نه محتوی بر اخلال تجارت و کسب تبعه دولت بهیه روسیه. بل حاصل مضمون مراسله دوستدار است بود که شیلات کاملاً مال ایران است و دولت حقوق خود را به عالی جاه میرزا ابراهیم خان به مبلغی معین اجاره داده است و نباید دیگری بی اذن مستأجر در آنجاها صید نماید چنانکه در همه شیلات همین قاعده معمول است.

مگر قدری از تراکمه ها که به طور دزدی ماهی از رودخانه های استرآباد و گرگان و اترک صید می کنند. به تاجر دولت بهیه روسیه قدغن بکنید مال دزدی نخرد. اگر تجارت خرید و فروش ماهی می خواهد بکند از خود ابراهیم خان که مستأجر است ابتیاع کند.[61]»

باید توجه داشت که روس ها در دوره حکومت محمد شاه و دوره صدارت حاجی میرزا آقاسی توانسته بودند امتیاز شیلات شمال ایران را به دست آورده و آن را به حاجی میرزا ابوطالب دریابیگی که تحت تابعیت آنها بود داده بودند. امیر کبیر نسبت به این واگذاری تجاهل می کرد و بهره برداری از شیلات را به میرزا ابراهیم خان دریابیگی اجاره داد. (مبلغ سالیانه 90 هزار تومان)[62] سدر دوره صدارت حاجی میرزا آقاسی، روس ها اجازه یافته بودند کشتی های جنگی و تجاری خود را وارد مرداب انزلی کنند. امیر کبیر آن را برخلاف عهدنامه منعقده میان دو دولت دانست و از اعتبار ساقط کرد[63].

بدین گونه هم راه ورود بیگانگان به ایران که امکان داشت امنیت ملی را دچار خطر سازد بست و هم روس ها را با سیاست های جدید دولت ایران آشنا ساخت. او همچنین با فرستادن نامه ای به والی قفقاز و مکاتبه با دالگوکی سعی کرد از استفاده اتباع ایران از پاسپورت روسی جلوگیری کند[64]. ارائه پاسپورت روسی توسط برخی از ایرانیان در حکم تبعه دولت روسیه بودن آنها تلقی می شد و عملاً دست دولت ایران را در برخورد با برخی خطاهای آنها می بست و از سوی دیگر باعث می شد برخی اتباع ایران به بیگانگان روی آورند. امیر کبیر با این اقدام نیز جلوی این سوء استفاده را گرفت. در مواردی که حقوق شهروندان ایرانی مورد تعرض بیگانگان قرار گرفت بدون ملاحظه به احقاق حق آنها پرداخت.

همانگونه که می دانید بر اساس قرارداد تجاری میان ایران و روسیه که پس از قرارداد ترکمان چای منعقد شد، بازرگانان روس فقط 5% عوارض پرداخت می کردند و در هر نقطه از خاک ایران کالای خود را برده و معامله می کردند. این شرایط برای آنها بسیار مطلوب بود. به گونه ای که حتی بازرگانان ایرانی از آن برخوردار نبودند و عوارض گوناگونی در مناطق مختلف کشور از آنها گرفته می شد. نتیجه این شد که بازرگانان و تولیدات در برابر کالاهای ارزان قیمت روس (و به دنبال آن انگلیس) شکست خوردند و به بیگانگان وابسته گردیدند[65].

امیر کبیر برای رفع این مشکل تجار و بازرگانان ایرانی اقدام کرد و بر اساس نامه ای که از وی باقیمانده است به احمدخان فرستاده خود به قفقاز نزد والی قفقاز به وی چنین دستور داد:

«... در باب تنخواه گلدی مرحوم و پاره پول ها به هر اسم وثیقه که از تبعه دولت علیه می گیرند می باید در این باب با جناب جلالت مآب جانشینی گفتگو کرد. تمامی را موقوف دارید زیرا که تبعه آن دولت بهیه در ولایات محروسه پادشاهی جزوجه صد پنج از این گونه وجود معاف و به هیچ اسم و رسم دیناری از آنها گرفته نمی شود. رعیت این دولت علیه هم نباید جز صد پنج چیزی بدهند.[66]»

امیر کبیر در روابط با انگلستان که در آن زمان قدرتمندترین دولت محسوب می شد نیز با اقتدار برخورد می کرد و هیچ گونه چشم پوشی از منافع ملی نمی کرد. در سده نوزدهم میلادی دولت مردان انگلیسی اقدامات به ظاهر گسترده ای جهت مبارزه با برده داری آغاز کرده بودند. صرف نظر از انگیزه آنها، در مکاتباتی که با امیر کبیر داشتند. از وی خواستند به این حرکت پیوسته و اجازه ورود غلام و کنیز از طریق دریا به ایران را ندهد. امیر طی نامه ای با این درخواست آنها موافقت کرد و پای بند دولت ایران را به آن اعلام کرد ولی در عین حال یادآور گردید که «البته وزراء دولت ایران به ملاحظه دوستی و یگانگی که در بین است انتظار دارند که خواهش آنها به همین تناسب از طرف دولت انگلیس پذیرفته شود.[67]»

حتی به ادعای برخی محققان،‌ امیر در فکر اصلاح سپاه ایران و تسخیر هرات و سپس لشکرکشی به هند بود[68].

پذیرش چنین ادعایی با توجه به توانایی ها و نیروی نظامی ایران در آن هنگام مشکل است، ولی اگر چنین قصدی داشته است می تواند به عنوان نوعی مبارزه جویی و ضربه زدن به منافع بریتانیا تلقی گردد. ولی باید اذعان کرد که او بیشتر تلاش می کرد که از طریق غیر مستقیم یعنی اعتلای فرهنگ، اقتصاد و صنعت داخلی به مبارزه با انگلیس بپردازد و از نفوذ آن دولت بکاهد

کلنل شیل، طی نامه ای به وزرات خارج انگلیس می نویسد:

«... او مردم را به خرید کالاهای ساخت وطن تشویق می کند، و این جریان باعث خواهد شد که جریان تجارت انگلیس در ایارن رو به کسادی برود[69]»

دخالت های وزرای مختار روس و انگلیس در ایران پس از عهدنامه ترکمانچای بسیار زیاد شده بود به گونه ای که حتی برای صدر اعظم ایران تعیین تکلیف نموده و سعی می کردند نظرات خویش را بر وی تحمیل کنند. آنها در پی ادامه این دخالت خویش در دوره زمامداری امیر کبیر نیز بودند، چنان که در این دوره برای برخی از سرسپردگان ایرانی خویش اقدام به وساطت کرده و یا خواهان اعطای برخی امتیازات برای آنها بودند که با واکنش تند امیر مواجه گردیدند و به آنها ثابت گردید که او هم چون صدر اعظم های پیشین نیست. یکی از این سرسپردگان میرزا آقا خان نوری بود که اسرار سیاسی دولت را در امور داخلی و همچنین گفتگوهای امیر را با سفارتخانه های خارجی، به طور محرمانه به سفارت انگلیس در تهران خبر می داده است.

شیل در گزارش خود به پالمرستون، وزیر خارجه انگلیس از نفرت امیر کبیر ازوی سخن می گوید و اینکه احتمال دارد او را دستگیر کند و اموالش را نیز مصادره کند[70]. حتی هنگامی که کلنل فرنت کاردار سفارت انگلیس به وساطت آقاخان نوری پرداخت، با واکنش منفی امیر مواجه شد[71]. ولی برخورد سخت تر او را در برابر وزیر مختار انگلیس بسیار آشکارتر می بینیم هنگامی که برای دو تن از اهالی شوشتر که زمانی در حیدر آباد ساکن بوده اند، تقاضای پرداخت وظیفه کرد! امیر در اینجا به وضوح منافع و مصالح ملی را مطرح کرد و استقلال خود را در امور داخلی ایران به خوبی نشان داد:

«... در هر حال دوستدار از جانب سنی الجوانب اقدس شاهنشاهی خلدالله ملکه و سلطانه مأمور است که به آن جناب بالصراحه اظهار دارد که خود را در دادن و ندادن وظایف و مستمریات ایران به ارباب استحقاق که یکی از امورات داخله ملکیه است مختار می دانم که به هر کس که لایق است می دهم و به هر کس که لازم ندانستم نمی دهم. محو و اثباتش موقوف با رضای خودمان است.[72]»

حتی در ارتباط با برخی بحران های داخلی که دولت با مشکلات جدی مواجه گردیده بود و نیاز به کمک بیگانگان داشت، ترجیح داد بدون دخالت آها مشکل را حل کند. در جریان شورش سالار[73] (پسر آصف الدوله) هنگامی که کلنل شیل تقاضای دخالت برای خواباندن آن شورش را کرد، امیر دخالت سفرای بیگانه را باعث لطمه به دولت ایران دانست و به گفته واتسن حتی شنیده شد که امیر گفته بود ترجیح می دهد برای انقیاد مردم هزار تلفات بدهد تا اینکه با دخالت اجنبی آنجا را متصرف شود.[74]»

در واقع سیاست مستقل امیر برای او نه معتمدی در میان روس ها و نه میان انگلیس ها فراهم نمی ساخت[75] و همین سیاست همانگونه که خواهیم دید از اسباب اصلی و عمده کشتن وی گردید. همسر وزیر مختار انگلیس در ایران، لیدی شیل به خوبی به این وی‍ژگی امیر پی برده بود. او پس از برکناری وی از قدرت درباره اش گفت: «صدر اعظمی که واقعاً برای حکومت لایق بود، و البته گاهی هم در کمال بی احتیاطی به مقابله و مواجهه با دو شیر بر می خواست، دو شیری که به گفته صدر اعظم پیشین بره مطیع و آرام ایران را در میان گرفته بودند.[76]»

یکی از قدرت های اروپایی که در سده نوزدهم تلاش زیادی برای ورود به ایران و پیگیری سیاست های خود در این کشور انجام داد فرانسه بود که در رقابت با دیگر دولت های اروپایی و به منظور ضربه زدن به منافع رقیبانی همچون انگلیس و روسیه قراردادهایی با ایران امضا کرد و هیئت هایی میان دو طرف رفت و آمد کردند. با این حال فرانسویان در روابط خود با ایرانیان بسیار ضعیف عمل کردند و نتوانستند موفقیت قابل توجهی به دست آورند و رقیب آنها انگلستان توانست جایشان را در ایران بگیرد.

تیرگی روابط دو دولت ایران و فرانسه به دوره های بعد نیز کشیده شد. به ویژه به هنگام وزارت امیر کبیر به وضوع دیده می شود. امیر برای اصلاح هیأت فرماندهی و تربیت صاحب منصب از دولت فرانسه کمک نگرفت، علت اصلی آن باید تیرگی روابط دو دولت در این زمان باشد حتی سفیر فرانسه بساطش را جمع کرد و رفت. از سوی دیگر امیر، فرانسویان را یک مشت مرد فضولی می دانست[77]. او عهدنامه تجاری که با حاج میرزا آقاسی امضا کرده بودند را تأیید نکرد زیرا به نظرش صلاح و صرفه دولت ایران در بستن چنین عهدنامه تجارتی نیست و در اکثری از فصول آن نفع دولت فرانسه و مرز دولت علیه ملاحظه می شود.»

تهدیدهای وزیر مختار فرانسه، گراف سرتیژ به قطع ارتباط با ایران نیز تأثیری در امیر نکرد.

استفاده از نیروی سوم در سیاست خارجی

یکی از سیاست های آشکار امیر، همانگونه که ذکر شد، اندیشه بی طرفی ایران در قبال قدرت های بزرگ بود و تلاش می کرد که در برابر تقاضاهای آنها ایستادگی کند. این تفکر را رمضانی به عنوان «نوپردازی در دیپلماسی ایران» مطرح کرده و آن را «سیاست توازن» نامیده است[78]. در سال 1850 امیر کبیر متوجه آمریکا گردید. دولت آمریکا به علت پیروی از دکترین مونرو در امور دیگر کشورها دخالت نمی کرد[79]. لذا امیر می توانست به آن دولت به عنوان نیروی سوم در سیاست خارجی خود نگاه کند، به ویژه اینکه او به رقابت میان دو دولت آمریکا و انگلیس در خلیج فارس پی برده بود. وی به جلب همکاری آمریکا برآمد و با آن دولت پیمان بازرگانی و کشتیرانی بست[80].

بدین گونه با توجه به شناختی که از غرب و رقابت های موجود میان غربی ها پیدا کرده بود به سیاست خارجه خود جانی تازه بخشید.

او عملاً با این کار خود توانست دولت ایران را به صورت دولتی فعال در صحنه بین الملل نشان دهد، نه پیش از امیر و نه پس از وی چنین چیزی را مشاهده نمی کنیم. تأسیس مدرسه دارالفنون در تهران نیز از جمله برنامه های جالب توجه امیر محسوب می شود. نگاهی به این مدرسه از جهت علمی از یک سو نشان دهنده بینش بالای بنیانگذار آن است، از سوی دیگر انتخاب اساتید و ملیت آنها بینش سیاسی خاص او را بر ما نمایان می سازد.

تأسیس مدرسه دارالفنون

یکی از اقدامات ارزنده و اساسی که طی وزارت امیر کبیر صورت گرفت، تأسیس مرکز علمی تحت عنوان دارالفنون بود. تأثیر پذیری امیر از غرب در بنیانگذاری آن و استفاده از معلمین اتریشی برای تدریس به خوبی گویای اندیشه های فرهنگی و اهداف سیاسی وی می باشد. همانگونه که پیش از این دیدیم امیر پیش از انتصاب به صدارت عظمایی، سفرهایی به روسیه و عثمانی رفت و از نزدیک با تحولاتی که در آن مملکت ها صورت گرفته بود آشنا گردید. فکر ایجاد مدرسه ای در ایران همچون مدارس علمی به سبک جدید که در روسیه و عثمانی وجود داشت از این سفرها برای او به وجود آمد.[81]

و به همین دلیل است که پس از بر عهده گرفتن منصب مهم صدر اعظمی در پی تأسیس آن برآمد. او هدف خویش را از تأسیس دارالفنون چنین بیان می کند:

«امنای دولت مقرر داشتند، تعلیم خانه ای بسازند که علوم و صنایع در آن تعلیم و تعلم شود، برای تحصیل علوم غریبه از بابت حکمت و هندسه و متون شناسی و آداب جنگ و غیره،‌ مدرسه ای تأسیس یافت.[82]»

نقشه این مدرسه به وسیله میرزا رضا مهندس (از دانشجویان اعزامی ایران به انگلستان در دوره فتحعلی شاه) کشیده شد و در سال 1266 بنای آن آغاز گردید[83]. و در اواخر سال 1267 بخش شرقی آن به پایان رسید و بقیه ساختمان تا اوایل 1269 پایان یافت. در گوشه شمال شرقی آن تالار تئاتر و در پشت آن کارخانه شمع کافوری و آزماشگاه فیزیک، شیمی و دواسازی، ساخته شد. چاپخانه ای هم به آن ضمیمه کردند و کتابخانه و سفره خانه ای نیز برایش ساختند[84].

دارالفنون روز یکشنبه 5 ربیع الاول سال 1268 (اندکی پیش از کشته شدن امیر کبیر) گشایش یافت.

با اینکه در ابتدا قرار بود 30 نفر شاگرد بین 14 و 16 ساله در دارالفنون پذیرفته شوند در نخستین سال افتتاح مدرسه تعداد این شاگردان به چندین برابر افزایش یافت!

مهندسی 12 نفر، توپخانه 26 نفر، پیاده نظام 39 نفر، سواره نظام 5 نفر، طب و جراحی 20 نفر، فیزیک و شیمی و دواسازی 7 نفر، معدن شناسی 5 نفر.

در حقیقت این دانشجویان هر کدام در شعبه های هفت گانه ای که در دارالفنون تأسیس یافته بودند تحصیل می کردند که البته بر رشته های مذکور، تاریخ و جغرافیای طبیعی، ریاضی، زبان فرانسه و امثال آن نیز در دارالفنون تدریس می شد[85].

در میان آموزش هایی که در این مدرسه داده می شد آموزش نظامی مورد تأکید فوق العاده امیر کبیر بود[86]. و به نظر می رسد علیرغم اینکه در شرایط صلح کار می کرد ولی تحت تأثیر دوره جنگ های ایران و روس قرار داشته و کاملاً راه عباس میرزا و قائم مقام را ادامه می داد. شاید برخی از برنامه های نظامی را در نظر داشته است و برای انجام آنها نیاز به زمان داشته که توطئه های داخلی و خارجی این فرصت را به او نداد!

آدمیت درباره تأثیر این بنیاد فرهنگی در ایران می نویسد:

«یکی از نظر تحول عقلانی، توانست خلأ فکری موجود و نقیصه های آموزشی پیشینیان را رفع نماید.

دوم آنکه: در سال تأسیس مدرسه معلمان کتاب های جدیدی را تألیف کرده که عمدتاً توسط مترجمان و شاگردان مدرسه تألیف شدند. در واقع دارالفنون دریچه ای به جهان معرفت نو باز کرد.

سوم آنکه: با گذشت زمان فارغ التحصیلان مدرسه گروه جدیدی را که بیشتر از فرزندان اعیان و اشراف و لشکریان طبقه روشنفکران جامعه تشکیل دادند که توانستند در تحول فکری دو نسل بعد اثر گذارند[87]»

آنچه که در تأسیس این مدرسه جنبه سیاسی پیدا می کند و نشان دهنده هوش و درایت امیر کبیر است، برگزیدن اساتید آن است. او برای این کار از اساتید بیگانه و ایرانیان فرنگ دیده ای که در آنجا تحصیل کرده بودند کمک گرفت. با توجه به نفوذ فوق العاده دولت های روسیه و انگلیس در ایران و نقش استعماری این دولت ها، امیر همان گونه که در برنامه سیاست خارجی خود عمل کرده بود، از نیروی سومی استفاده کرد که از سیاست بی طرف برخوردار بود و همچنین دارای پیشینه استعماری نبود. به همین منظور از دولت اتریش برای این هدف خود بهره گرفت[88].

وی موسو جان داود مترجم اول دولت ایران را به وین فرستاد و از امپراطور اتریش اساتیدی برای دارالفنون درخواست کرد.

«و هفت تن از مردم صاحب منصب که هر یک در فن خویش محلی بودند، امپراطور آستریه به اتفاق او روانه درگاه ملک الملوک ایران نمود. نخستین معلم پیاده، دوم معلم سواره، سیم معلم توپخانه، چهارم معلم هندسه، پنجم معلم علم طب، ششم معلم دوا ساختن و عقاقیر شناختن، هفتم معلم شناخت معادن و تدبیر آن.[89]»

«دکتر پولاک» که خود از اساتید استخدامی از اتریش بود و دیر زمانی در ایران خدمت کرد حدود ده سال و سفرنامه ارزنده ای از خویش بر جای گذاشته است،‌ در این ارتباط می نویسد:

«نیت امیر کبیر آن بود که معلمین استخدام شده را حتی المقدور از سیاست مملکت بر کنار نگاه دارد تا اینکه آنان یک سره و یک دله به کار تدریس و تعلیم خود سرگرم باشند. به همین سبب از روس ها و انگلیس ها و همچنین فرانسوی ها فاصله گرفت و یکی از مخلصین خود را که مردی محترم بود به نام میرزا داود خان ارمنی به اتریش فرستاد تا در آنجا به استخدام معلمین مناسب بپردازد.

وی در مدت کوتاهی موفق به جلب موافقت افسران زیر شد:

سروان زاتی برای رشته مهندسی،‌ سروان گرموان برای پیاده نظام، ستوان یکم کرزیس که فعلاً سرگرد بازنشسته است برای رشته توپخانه،‌ ستوان یکم نمیرو برای سواره نظام. برای قسمت معادن آقای چارنوتا به استخدام درآمد و در اثر توصیه های محبت آمیز استادان دانشگاه وین یعنی آقایان دو مرایشر و دیتل مرا برای معلمی رشته داروسازی برگزیدند.»

به دلیل اینکه اتریش در ایران نمایندگی سیاسی نداشت به افسران مذکور اعلام شد که: اقدامات آنها کاملاً جنبه شخصی و فردی دارد[90]. مدت خدمت این اساتید 5 سال و حقوق سالیانه هر کدام از آنها 600 تومان تعیین گردید. از آنجایی که این تعداد معلم برای کلیه رشته های موجود در دارالفنون کافی نبود و همچنین نیازی که به مترجمین برای تدریس این اساتید داشتند لذا از میان اروپائیانی که در خدمت دولت ایران بودند و نیز برخی از ایرانیانی که در اروپا تحصیل کرده بودند استفاده کردند[91].

علیرغم زحمت و تلاشی که امیر کبیر در استخدام اساتید اتریشی از خود نشان داد، آنها چندان موفق نبودند. عوامل آن می توانست مربوط به این اساتید باشد که با روحیه ایرانیان آشنایی نداشتند و نیز ناشی از غرض ورزی برخی از دولتمردان و یا کارشکنی دولت های خارجی! آقای نوایی معتقد است که در انتخاب آنها دقت و توجه کافی به کار نرفته بود[92].

ولی از آنجایی که اهداف سیاسی خاص را که امیر در نظر داشت تأمین می کردند لذا در مدرسه مورد نظر به کار گرفته شدند. با این حال اندکی پیش از رسیدن اساتید اتریشی به ایران، امیر کبیر از کار برکنار گردید.

دکتر پولاک که خود از اعضای این هیئت محسوب می شد در سفرنامه اش می نویسد:

«در 24 نوامبر 1851 به تهران رسیدیم، پذیرایی سردی از ما شد، احدی برای تهنیت به استقبال ما نیامد و به زودی آگاه شدیم که صحنه در این فاصله به زیان ما تغییر کرده است. چند روزی پیش از ورودمان امیر در اثر توطئه های داخلی دربار، به خصوص از جانب مادر شاه که دشمن سرسخت تلاش های اصلاح طلبانه او بود دچار بی مهری شاه شده بود[93]».

سرنگونی و قتل امیر

درباره علت یا علت های مغضوب واقع شدن امیر کبیر مسائل گوناگونی مطرح گردیده است که باید به دو دسته علت های داخلی و خارجی تقسیم گردد. بخشی از آنها مربوط به شخصیت و رفتارهای امیر کبیر و روابط با شاه مربوط می شد و بخشی نیز به عملکرد او در برابر درباریان. با توجه به قدرت مطلقه و استبدادی شاه در ایران و ارتباط نزدیکی که میان شاه و صدر اعظم بود، گاه و بیگاه برخوردهایی میان آنها پیش می آمد. در چنین وضعیتی صدر اعظم می بایست با پذیرش نظر شاه بلافاصله مشکل به وجود آمده را حل می کرد در غیر این صورت رخدادهای بعدی قابل پیش بینی نبود.

آنچه در روابط میان امیر کبیر و ناصرالدین شاه مشاهده می شود نوعی غرور و تحکم و خود رأیی از سوی صدراعظم در برابر شاه است![94] شاید جوان بودن شاه، بی تجربگی او در امر سلطنت، وصلت امیر با خانواده سلطنتی، مدت زمان خدمت نسبتاً طولانی او در دستگاه حکومتی قاجار را بتوانیم از جلمه علل این رفتار امیر بدانیم.

خورموجی در این ارتباط می نویسد:

«امیر رویه تکبر و تجبر و شیوه مذمومه تحیر و تبختر پیش گرفت. به اطمینان خدمت و استظهار مضاهرت در حضرت جم مرتبت گستاخانه محاورت می کرد و امورات مملکتی را بدون اجازه و رخصت به صوابدید خود به انجام می رسانید.

طبیعت غیور سلطنت و غرور شباب و فراغت را زیاده تحمل و طاقت نماند، خاطر مبارک شاهی مکدر و اتمام امرش مقدر گردید[95]

علاوه بر این قدرت فزاینده امیر و چیرگی او بر کارها و به حاشیه راندن شاه از جمله اسباب وحشت و اضطراب شاه از او بود،‌ در این میان برخی درباریان مغرض نیز به توطئه چینی بر ضد او و ترسانیدن شاه از او پرداختند.

پولاک پزشک اتریشی دربار ناصری که در آن هنگام شاهد وقایع بوده است می نویسد:

«شاه صدور فرمان قتل امیر را نوعی دفاع از خود تعبیر می کرد زیرا حیثیت امیر چندان بالا رفته بود که مردم فقط او را می شناختند و از او حساب می بردند، در حالی که مقام شاه در درجات بعد قرار گرفته بود. به هر حال این اندیشه و نگرانی شاه به کلی هم بی دلیل نبود. زیرا ممکن بود امیر با همه اخلاص و فدویتی که داشت به مرور زمان در اثر اوضاع و احوال کارش به جایی بکشد که نقش غاصبی را بخواهد ایفا کند.[96]»

از این گفته پولاک مشخص می شود که در آن هنگام شاه نگرانی هایی از امیر داشته است و احتمال خطر از جانب امیر نیز در میان بوده است.

ناصر الدین شاه برادر ناتنی داشت به نام عباس میرزا، که خود و مادرش بسیار مورد توجه محمد شاه بودند. او آنچنان نزد محمد شاه عزیز بود که احتمال انتخاب وی به جای ناصرالدین میرزا نیز وجود داشت. به همین دلیل روابط خوبی با این برادرش نداشت. با این که امیر نیز چندان دوستی با این عباس میرزا نداشت با این حال مفسدین به ارض والده شاه رسانیدند که عباس میرزا با امیر نظام یکی شده و شاه را کشته، عباس میرزا را شاه خواهند کرد.[97]»

به گفته خورموجی نخستین اختلاف آشکار میان امیر کبیر و ناصرالدین شاه بر اثر اقامت او پیش آمد در حالی که شاه قصد داشت او را در قم اسکان دهد، امیر کبیر مخالف اقامت او در این شهر بود و این زمینه ایجاد کرد که مخالفین دلایل و براهین به لباس های رنگین و سخنان شیرین در حضرت پادشاهی یکایک به سعایت اتابک معروض می داشتند[98]»

تلاش امیر برای تبعید پیشخدمت مخصوص شاه به نام میرزا محمد علی به گروسی نیز باعث کدورت در بین طرفین گردید. علیرغم اینکه شاه نظر او را پذیرفت ولی در دل از او ناراحت گردید[99]. و این نیز باعث شد که دشمنان امیر کبیر و در رأس آن مادر شاه مهد علیا و میرزا آقاخان نوری بودند بر ضد او به توطئه چینی مشغول شوند و ذهن شاه را نسبت به وی مکدر سازند.

بالاخره تمامی عواملی که می توانست امیر را نزد شاه جوان خطرناک جلوه دهد و توطئه هایی که از سوی عوامل داخلی و احیاناً خارجی بر ضد او صورت گرفت،‌ به برکناری وی از صدارت و سپس تبعید او به کاشان منجر گردید[100].

وزیر مختار روسیه در تهران در 27 محرم 1268 ه.ق کلیه اعضای سفارت خانه را با لباس متحد الشکل به محافظت خانه امیر گذاشت، از آنجایی که مادر و خواهر شاه در آنجا زندگی می کردند، شاه خانه امیر را ملک شخصی خود می دانست و راضی به این امر نمی شد لذا در ساعت 3 شب با فرستادن نیروهای نظامی، روس ها خانه امیر را ترک کردند[101].

این اقدام روس ها در تبعید امیر کبیر نقش اساسی ایفا کرد. خانم شیل که خود شاهد تبعید امیر و خانواده اش به کاشان بوده در این ارتباط می نویسد:

«تصادفاً با گروهی در ابتدای جاده اصفهان مواجه شدیم که همان قافله حامل امیر و شاهزاده خانم همسر امیر بود هر دوی آنها درون تخت روانی حرکت می کردند که در محاصره قراولان قرار داشت. این صحنه که بی شباهت به تشییع جنازه نبود،‌ به قدری منظره غمناکی داشت که من تاکنون شبیه آن را ندیده بودم ... انگار سرنوشتی را که منتظر او بود احساس می کردم![102]»

دشمنان امیر پس از برکناری و تبعید او به کاشان همچنان به فعالیت بر ضد او ادامه دادند و موفق شدند فرمان قتل او را نیز از شاه جوان بگیرند[103]. آنها توانستند او را از همسر باوفایش که مراقبش بود جدا سازند و نهایتاً در 18 ربیع الاول 1268 ه‍.ق او را کشتند.

«با حکم قهرمان طبیعت سلطنت، خلیل خان بیات، با یکصد سوار مشار الیه را با منتثبان به کاشان برد، در قریه فین عزلت گزین گردانید. پس از گذشت یک اربعین بر حسب صوابدید امنا فنایش بر بقا مرجح گردید. حاجی علی خان فراش باشی به کاشان شتافت. روز 18 ربیع الاول در گرمابه بدون ظهور عجز و لابه ایادئی که مدتی متمادی از یمین و یسار اعادی و اشرار را مقهور و خوار می داشت، فساد دژخیم نهاد اجل به قصد یمین و یسارش پرداخته به دیار عدمش روانه ساخت.[104]»

کشته شدن امیر کبیر به فرمان ناصرالدین شاه ضربه سختی برای ایران و ایرانیان محسوب می شد. اقدامات اصلاحی او در زمینه های گوناگون در صورتی که ادامه می یافت تغییرات ژرفی در ایران به وجود آورد ولی همان گونه که ذکر شد نیروهای قدرتمند داخلی که مادر شاه در رأس آنها قرار داشت و سفیران روس و انگلیس که منافع خویش را در خطر می دیدند به سختی به تکاپو افتادند و موفق شدند او را از پای درآورند[105].

با این وجود در نامه ای که جستن شیل وزیر مختار انگلیس نامه وزیر امور خارجه آن کشور را به میرزا آقاخان فرستاد در باره قتل امیر کبیر آن را امری شنیع و وحشی منشآنه خواند و اعلام کرد که «اگر علیحضرت شاه اینگونه تصور می کنند که از صدور این گناه عظیم خیر اندیشی هایی که نسبت به دولت ایران داشتند کاسته نخواهد شد درباره خیالات دولت انگلیس خبط کلی کرده اند.[106]»

چنین برخوردی از سوی دولت مردان انگلیس را باید به عنوان یک ژست سیاسی تلقی کرد زیرا اقدامات امیر مورد پسند دولت انگلیس نبود و در ضمن شخصی که پس از او به عنوان صدر اعظم ایران انتخاب گردید میرزا آقاخان نوری از نوکران شناخته شده انگلیسیان شناخته می شد، لذا مرگ امیر کبیر فرصت مناسبی برای آن دولت فراهم می آورد!

وزیر مختار روسیه نیز از روی کار آمدن شخص انگلوفیلی چون میرزا آقاخان نوری به جای امیر کبیر وحشت کرده بود[107]. زیرا امیر جانب هیچ کدام از قدرت های استعماری یعنی روس و انگلیس را نمی گرفت.

امیر کبیر از خانواده ای ضعیف بود و فقط با توانایی های شخصی خود بود که توانست مدارج ترقی را در دربار قاجار طی کند تا به بالاترین منصب یعنی صدارت اعظمی برسد. تحولاتی که در جامعه ایران در حال وقوع بود و این تحولات به ویژه در سده نوزدهم با ارتباطاتی که با دولت های غربی ایجاد شد دچار دگرگونی اساسی گردید. مدت زمان طولانی خدمت او در دستگاه های دولتی و توجه به نقاط ضعف و قوت آنها و قرار گرفتن در جوار بزرگانی چون قائم مقام ها و عباس میرزا و از همه مهمتر مسافرت هایش به خارج از کشور، او را دارای بینش و شناختی از غرب کرده بود که قادرش می ساخت به هنگام در دست گرفتن صدارت به خوبی در برابر آن واکنش نشان دهد و برنامه های دولت های غربی را درباره ایران تا اندازه ای بی اثر سازد و فعالیت های لازم را برای پیشبرد اصلاحات در مملکتش انجام دهد.

به گفته وزیر مختار انگلیس، امیر کبیر از امور سیاسی اروپا و بنیادهای اجتماعی مغرب آگاهی داشت. او همواره در باره سیستم حکومت کشورهای ژرمنی با اروپایی ها گفتگو می کرد[108]. وی حتی از وضعیت روزنامه های آن ممالک وتفاوت های موجود میان روزنامه های عثمانی و اروپا اطلاع داشت[109]. ولی باید به این نکته توجه کرد که او به دنبال فرنگی کردن مملکت نبود[110]. بلکه قصد داشت از دستاوردهای آنها برای پیشبرد مقاصد مملکت خویش بهره بگیرد، حفظ اصالت ایرانی و به وجود آوردن تلفیقی از سن ملی و نوآوری ها از برنامه هایی بود که در دست اقدام داشت[111].

شاید تلاش های اصلاحی او در زمینه های گوناگون سیاسی، اجتماعی، اقتصادی برای ایجاد هویت مستقل ایرانی در برابر قدرت های بزرگ غربی آن زمان بود زیرا تا هنگامی که ایرانیان از نظر سیاسی، اقتصادی ضعیف بودند نمی توانستند از استقلال خود دم بزنند و مجبور به تسلیم در برابر خواسته های دیگران بودند.

علاوه بر این سیاست خارجی فعال و پویایی که امیر در پیش گرفت و با قدرت و سیاست برنامه های خارجی خود را پیش برد حاکی از شناخت ویژه او از غرب می باشد، در این رابطه استفاده از قدرت سوم در سیاست خارجی (ایجاد روابط با دولت های آمریکا و اتریش و امضای قراردادهایی با آنها)، بینش سیاسی و‌ آگاهی او از رقابت های موجود میان قدرت های غربی را بر ما آشکار می سازد. شکست امیر در اجرای برنامه هایش از سوییی به برخی ویژگیهای شخصیتی او، قدرت و یکپارچگی نیروهای مرتجع داغخلی و منافع پیوند خورده دولت های اروپایی با این نیروها و غفلت او از توانایی های بالای آنها مربوط می شد.

امیر کبیر هم چونه تمام بزرگان تاریخ دارای دشمنانی سرسخت بود که تا پای جان با او جنگیندند و نهایتاً موفق شدند او را از پای درآورند. نابودی چنین شخصیتی که می توانست خدمات شایانی به مملکت خویش بنماید و ایرانیان را از مواهب خدمات خوش بهره مند گرداند، ظلم بزرگی بود. جای خالی امیر را کسی نتوانست در تاریخ ایران پر کند.

گفته شده است که ناصر الدین شاه پیوسته بر مرگ او تأسف می خورده است![112] و حتی در نصیحت به پسرش مظفرالدین میرزا ولیعهد به او نوشت:

«قدر نوکر خود را بدان، من چهل سالی است بعد از امیر خواستم از چوب آدم بتراشم و نتوانستم.[113]» نویسندگان بیگانه و خودی نیز در وصف شخصیت او و برنامه های اصلاحی اش مطالب جالب توجهی نوشته اند.

واتسن که خود از کارگزاران استعمار انگلیس در ایران است و در تاریخ قاجاری ایرانیان را مورد حملات و نیش و کنایه خویش قرار می دهد، درباره امیر می نویسد:

«شاید در تمام مشرق زمین بین فرمانروایان و نامدارانی که نامشان در تاریخ کنونی ایران ذکر شده تنها کسی که واحد خصائل و تعلیمات دی جونس بوده و او را زیبنده و شایسته چنین توصیف است مولود این پاک نهاد از بزرگترین موهبت های رحمان بود[114]» و ناظم الاسلام کرمانی او را کسی می داند که باعث بیداری ایرانیان وقدم گذاردن آنها به راه تمدن بوده است[115] جابری انصاری نیز با افسوس «عهد او را چون دوران گل» می خواند و سیاست عاقلانه و عادلانه اش را باعث عمران و آبادانی می داند[116].



[1] آدمیت، فریدون، امیر کبیر و ایران،‌تهران، امیرکبیر، 1378، چاپ هشتم، 137

[2] آدمیت، فکر آزادی، مقدمه نهضت مشروطیت، ص 34

[3] آدمیت، امیر کبیر، ایران، ص 380

[4] آبراهامیان، همانچا، ص 70-69

[5] رجایی، فرهنگ، مسئله هویت ایرانیان امروز، ایفای نقش در عصر یک تمدن و چند فرهنگ، تهران، نشر نی، 1382، ص 198

[6] آدمیت، امیر کبیر و ایران، ص 363-354-353

[7] آدمیت، فکر آزادی و مقدمه نهضت مشروطیت، ص 48

[8] همانجا، ص 45

[9] همانجا، ص 48، و همچنین ر.ک آبراهامیان، ایران پس از دو انقلاب، ص 70

[10] همانجا، ص 53-52 و نیز ر.ک وحدت، فرزین، رویارویی فکری ایران با مدرنیت، ترجمه مهدی حقیقت خواه، تهران، ققنوس، 1382، چاپ اول، ص 59

[11] آدمیت، همانجا، ص 50

[12] آبراهامیان، همانجا ص 71-70

[13] آدمیت، همانجا، ص 55

[14] آدمیت،‌فریدون، اندیشه و ترقی وحکومت قانون،‌عصر سپهسالار، تهران، خوارزمی، 1356

[15] شمیمم، ایران در دوره سلطنت قاجار، ص 158

[16] آدمیت،‌ امیر کبیر و ایران، ص 35، کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، ص 51

[17] جهانگیر میرزا، تاریخ نو،‌ص 86

[18] آدمیت، امیر کبیر و ایران، ص 58-157

[19] آدمیت، امیر کبیر و ایران،‌ص 42-38

[20] آدمیت، همان، ص 189

[21] آدمیت، همان ص 215

[22] کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، ص 52

[23] درهمین رساله برخی از این سفرنامه ها مورد بررسی دقیق قرار گرفته اند.

[24] ادمیت: امیر کبیر و ایران، ص53 : نجمی: وزیران مقتول ایران،ص161.

[25] مکی: زندگانی میرزا تقی خان امیر کبیر،ص 7، جان اج لونز:«امیرکبیر، نوژرداز ایران در سده نوزدهم»، اطلاعات سیاسی- اقتصادی، سال یازدهم، شماره سوم و چهارم 1375،ص33.

[26] آدمیت: همان،ص56

[27] نجمی: همان، ص163: شمیمک ایران در دوره سلطنت قاجار، ص 160

[28] مکی، زندگانی میرزا تقی خان امیر کبیر، ص 10، آدمیت، امیر کبیر و ایران، ص 60

[29] یغمایی، مدرسه دارالفنون،‌ص 14، آدمیت، همان، همان صفحه، نجمی، وزیران مقتول ایران، ص 162

[30] سفرنامه خسرو میرزا به پطرز بروگ، نوشته میرزا بهاء الدین افشار

[31] آدمیت، همان،‌ص 165

[32] عباس اقبال آشتیانی، میرزا تقی خان امیر کبیر، تهران، دانشگاه تهران، 1340،‌ص 37

[33] آدمیت، امیر کبیر و ایران،‌ص 71-70

[34] ابراهیم صفایی، یکصد سند تاریخی، تهران، نشر انجمن تاریخ، 1352، ص 7-46

[35] عبدالرزاق مفتون، مآثر سلطانیه،‌ص 188، استانفورد جی، شاو، ازل کورال شاو، تاریخ امپراطوری عثمانی و ترکیه جدید، ترجمه محمود رمضان زاده، مشهد، معاونت فرهنگی آستان قدس، 1370، چ ئ.ک، ص 290-107

[36] آدمیت، امیر کبیر و ایران، ص 82-181، مکی،‌زندگانی میرزا تقی خان امیر کبیر، ص 122، جهانبگلو، ایران و مدرنیته، ص 15، آبراهامیان،‌ایران بین دو انقلاب،‌ص 70-69، لورنز، امیر کبیر، نوپرداز ایران در سده نوزدهم، اطلاعات سیاسی- اقتصادی، ص 33

[37] آدمیت، همان، ص 158

[38] آدمیت، همان، ص 371

[39] شیل، خاطرات لیدی شیل، ص 157، وزیران مقتول ایران، ص 208

[40] آدمیت، امیر کبیر و ایران، ص 188

[41] آدمیت، همان، ص 158، یغمایی، دارالفنون، ص 18، ناطق، کارنامه فرهنگی فرنگی در ایران، ص 7

[42] آدمیت، همان، ص 85-184

[43] آدمیت، همان، ص 85-184، رضاقلی، جامعه شناسی نخبه کشی، ص 115

[44] آدمیت، امیر کبیر و ایران، ص 380

[45] آدمیت، امیر کبیر و ایران، ص 203

[46] خورموجی، حقایق اخبار ناصری، ص 45، شیل، خاطرات لیوی شیل، ص 222،‌ آل داود،‌اسناد و نامه های امیر کبیر، ص 134

[47] مکی، زندگانی میرزا تقی خان امیر کبیر، ص 41-40

[48] هوشنگ مهدوی، سیاست خارجی امیر کبیر، صحنه هایی از تاریخ معاصر ایران، ص 13

[49] رائین، حقوق بگیران انگلیس در ایران، ص 32-229، شمیم،‌ ایران در دوره سلطنت قاجار، ص 347، مهدی نیا، قتل های سیاسی و تاریخی 30 قرن ایران، ج اول، ص 628

[50] آدمیت، امیر کبیر و ایران، ص 34-423

[51] جابری انصاری، تاریخ اصفهان، ص 273

[52] رائین، حقوق بگیران انگلیس در ایران، ص 237

[53] کرزن، ایران و قضیه ایران،‌ج اول، ص 90-589

[54] عباس خالصی (شیرازی)، تاریخچه بست و بست نشینی، تهران، انتشارات علمی،‌1366،‌ص 42-140

[55] آدمیت، امیر کبیر و ایران، ص 220

[56] آدمیت، همان، ص 4-402، زرگری ن‍اد،‌تحول اندیشه های سیاسی در دوره قاجاریه، پایان نامه دکتری، ص 616

[57] مکی، زندگانی میرزا تقلی خان امیر کبیر، ص 67

[58] شمیم، ایران در دوره سلطنت قاجار، ص 343

[59] آدمیت، امیر کبیر و ایران، ص 217

[60] آدمیت، همان، ص 247

[61] ال داوود، اسناد ونامه های امیر کبیر، ص 147

[62] حسین مکی، امیر کبیر، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360، ص 92-191

[63] مکی، امیر کبیر، ص 8-47

[64] آل داود، اسناد و نامه های امیر کبیر، ص 15-114

[65] فلور، جستارهایی از تاریخ ایران در عصر قاجار، ج 2، ص 78-176

[66] آل داود، اسناد و نامه های امیر کبیر، ص 118

[67] مکی، امیر کبیر، ص 2-91

[68] مکی، امیر کبیر، ص 40-139

[69] شیل، خاطرات لیدی شیل، مقدمه مترجم، ص 5-4

[70] آدمیت، امیر کبیر و ایران، ص 196

[71] اقبال، میرزا تقی خان امیر کبیر، ص 50-249

[72] آل داوود، اسناد و نامه های امیر کبیر، ص 86-183

[73] عباس اقبال، تاریخ ایرا»، ص 22-815 و مکی، امیر کبیر، ص 82-272

[74] واتسون، تاریخ قاجار، ص 248

[75] هوشهنگ مهدی، سقوط میرزا تقی خان امیر کبیر، صحنه هایی از تاریخ معاصر ایران، ص 31، نجمی، وزیران مقتول ایران، ص 174

[76] شیل، خاطرات لیدی شیل، ص 222

[77] آدمیت، امیر کبیر و ایران، ص 289

[78] لورنز، امیر کبیر، نوپرداز ایران در سده نوزدهم، اطلاعات سیاسی، اقتصادی،‌ سال یازدهم، شماره سوم و چهارم، آذر و دی 1375 خورشیدی، ص 36

[79] هوشنگ مهدوی، سیاست خارجی امیر کبیر، صحنه هایی از تاریخ معاصر، ص 16

[80] آدمیت، امیر کبیر و ایران، ص 90-189 و ص 417 همچنین رضاقلی، جامعه شناسی نخبه کشی، ص 143

[81] اقبال آشتیانی، میرزا تقی خان امیر کبیر، ص 481،‌ آدمیت، امیر کبیر و ایران، ص 347

[82] محمد علی اکبری، میرزا تقی خان امیر کبیر در ترازوی تنقیه، تاریخ معاصر ایران، کتاب هفتم، مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی، تهران، 1374، ص 80

[83] شمیم، ایران در دوره سلطنت قاجار، ص 163

[84] آدمیت، امیر کبیر و ایران، ص 349

[85] آدمیت، همان، ص 357، نوایی، ایران و جهان، ج 2،‌ ص 505، شمیم، ایران در دوره سلطنت قاجار، ص 163

[86] اکبری، میرزا تقی خان امیر کبیر در ترازوی تنقیه، تاریخ معاصر ایران، کتاب هفتم، ص 86، ناصر نجمی، تهران عهد ناصری، انتشارات عطار،‌تهران، 1364، ص 99

[87] آدمیت، امیر کبیر و ایران،‌ص 49-348

[88] مستوفی، شرح زندگانی من، ج اول، ص 70 ، اعتماد السلطنه، مرآت البلدان،‌ ج 2،‌ ص 1079، بغمایی،‌مدرسه دارالفنون،‌ص 49، هوشنگ مهدوی، سیاست خارجی امیر کبیر، صحنه هایی از تاریخ معاصر، ص 16، آدمیت، امیر کبیر و ایران، ص 356، عهد قاجار: بازنگری در تاریخ قاجار، ص 165

[89] سپهر، ناسخ التواریخ، ص 1170

[90] یاکوب، ادوراد پولاک، سفرنامه پولاک، ایران و ایرانیان، ترجمه کیکاوس جهانداری،‌ انتشارات خوارزمی، تهران، 1368، چ دوم، ص 206

[91] آدمیت، امیر کبیر و ایران، ص 363، نوایی، ایران و جهان، ج 2، ص523-506

[92] نوایی، ایران و جهان، ج 2، ص 523

[93] پولاک، سفرنامه پولاک، ص 207

[94] لیدی ماری شیل، خاطرات لدی شیل، ترجمه حسن ابوترابیان، نشر نو،‌ تهران، 1368، ص 158، لین تورنتم، تصاویری از ایران (سفر کلنل ف. کلباری به دربار شاه ایران)، ترجمه مینا نوایی، دفتر پژوهش های فرهنگی، تهران، 1374، ص 86

[95] خورموجی، حقایق الاخبار ناصری، ص 104

[96] پولاک، سفرنامه پولاک، ص 208

[97] عباس میرزا ملک آرا، شرح حال عباس میرزا ملک آرا، ص 48

[98] خورموجی، حقایق الاخبار ناصری، ص 104

[99] آدمیت، امیر کبیر و ایران، ص 72-471

[100] فوران، تحولات اجتماعی ایران، ص 248، کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، ص 53، حافظ فرمانفرماییان، خاطرات سیاسی امین الدوله به کوشش ایرج افشار، امیر کبیر، تهران،‌1370، ص 9، آدمیت، پیشین، ص 484، ساسانی، سیاست گران دوره قاجار، ص 4

[101] آدمیت، پیشین، ص 486، آوری، تاریخ معاصر ایران، ص 130

[102] شیل، خاطرات لیدی شیل، ص 225

[103] عباس میرزا ملک آرای، شرح حال عباس میرزا ملک آرا، ص 49، فرمانفرمائیان، خاطرات سیاسی امین الدوله، ص 10

[104] خورموجی، اخبار الحقایق الناصری، ص 105

[105] شیل، خاطرات لیدی شیل، ص 225، اقبال، تاریخ مفصل ایران، ص 29-828، رعدی آذرخشی، امیرکبیر و دارالفنون، ص 97، دوست علی خان معیر الممالک، یادداشت هایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه، نشر تاریخ ایران، تهران، 1362، چ دوم، ص 11-12

[106] ساسانی، سیاستگران دوره قاجار، ص 5

[107] هوشنگ مهدوی، سقوط میرزا تقی خان امیر کبیر، صحنه هایی از تاریخ معاصر ایران، ص 62

[108] آدمیت، امیر کبیر و ایران، ص 224

[109] آدمیت، پیشین، ص 189

[110] رضاقلی، جامعه شناسی نخبه کشی، ص 116

[111] آدمیت، پیشین، ص 191، رضاقلی، پیشین، ص 14-113

[112] هدایت، خاطرات و خطرات، ص 54

[113] یغمایی،‌دارالفنون، ص 29

[114] واتسن، تاریخ قاجار، ص 248

[115] کرمانی، تاتریخ بیداری ایرانیان، ص 50

[116] جابری انصاری، تاریخ اصفهان، ص 34-33

نگاهی به تاریخ تشکیل ارتش منظم در ایران

فهرست مطالب

مقدمه .................................................................................................................................................................

نگاهی به تاریخ تشکیل ارتش منظم در ایران...........................................................................................

رویای شاهان قاجار...........................................................................................................................................

ارتش ایران در زمان ناصرالدین شاه.............................................................................................................

تشکیل اولین بریگاد قزاق در ایران..............................................................................................................

دوره ی مظفرالدین شاه (1313 تا 1324 ه ق./1275تا 1285 ش).................................................

 دوره محمد علی شاه (1324 تا 1327 ه ق /1285 تا 1288 ش)..................................................

دوره ی احمد شاه ( 1327تا 1343 ه ق )...............................................................................................

اسلحه دیویژیون.................................................................................................................................................

منابع و مآخذ.....................................................................................................................................................


مقدمه

ایل قاجار تا دو سه قرن پیش از اینکه تحت رهبری آقا محمد خان قاجار قرار گیرد همواره برای خود نظامیان و جنگاورانی داشته است که زیر نظر و فرماندهی خان و دیگر سرکردگان ایل به جنگ و دفاع می پرداختند. فتحعلی خان توانست گونه ای انضباط نظامی را در میان افراد ایل پدید آورد. او سواران و پیاده هایی را که از نظم نسبی برخوردار بودند، تربیت کرد و به صحنه های نبرد فرستاد. محمد حسن خان و حسینقلی خان جهانسوز طی چندین سال نبرد پیاپی، همین شیوه را به کار بستند و از افراد قاجار نیروی نظامی نسبتاً منسجمی تشکیل دادند که آغا محمد خان چه در روزگار سرکشی و چه در دوره فرمانروایی از آنها بهره بسیار گرفت.

آغا محمد خان زمانی که می خواست هسته قشون را تشکیل دهد نخست به سوی ذخیره های همیشگی افراد مسلح یعنی عشایر دست دراز کرد و قبیله های پراکنده عرب و کرد را که از سرنوشت خود ناراضی بودند، با خود همراه ساخت و سپس طبعاً به ایلی که خود از آن برخاسته بود و عشایر مازندران که دست کم از سه پشت با خاندان او بستگی پیدا کرده بودند روی آورد و همچنین مزدورانی را به خدمت درآورد و از آنان هسته های تفنگچی تشکیل داد.

وضع سپاهیان آغا محمد خان، برخلاف تعداد آنها، چندان خوب نبود و مخصوصاً مزدوران وضع نا به هنجاری داشتند. این دسته ها که لباس یک شکل نداشتند با تن پوش های ژنده و گوناگون و تفنگ های دراز که گاه به جای کمان بر می داشتند منظره ناخوشایندی پیدا می کردند.

نوعی از سپاهیان که در دوره آغا محمد خان در قشون وجود داشت نیروی چریکی بود که از گروه های پیشه ور و غالباً داوطلب شهری تشکیل می شد.به هر حال وضعیت قشون ایران چه از نظر آموزش و تریت نیروی انسانی و چه از نظر تجهیزات و سلاح های مورد نیاز و به طور کلی ملزومات نظامی، تا زمان ناصر الدین شاه تقریباً به همین منوال عصر آقامحمد خان و فتحعلی شاه و محمد شاه بود و پس از ناصرالدین شاه بود که تغییرات عمده ای در قشون ایران حاصل شد.

هدف از انتخاب این موضوع برای پژوهش، آشنایی با تحولات قشون و شکل گیری ارتش منظم در این دوران بوده است.

سؤالاتی که در این باب مطرح می شود از این قرار است:

نحوه شکل گیری قشون منظم در ایران به چه صورت بوده؟

و از زمان کدام پادشاه این تحولات نمود بیشتری یافته؟

و سلاح هایی که در جنگ ها استفاده می شده از چه قرار بوده است؟

که در طول تحقیق سعی شده به این سؤالات پاسخ داده شود.

در باب این موضوع تحقیقات اندکی صورت گرفته است و فقط کتاب های محدودی در این باب به نگارش در آمده است که آنها نیز بیشتر به کل ادوار ایران پرداخته و در فصول خاص این دوره را مورد بررسی قرار داده اند. از جمله این کتاب ها کتاب تحولات قشون در ایران تألیف دکتر ناصر تکمیل همایون می باشد که فصلی را به این موضوع اختصاص داده و کتاب های مربوط به این دوره که آنها نیز اشاراتی هر چند مختصر به این موضوع داده.

روش تحقیق در این پژوهش به صورت کتابخانه می باشد که در ابتدا به صورت مطالعه و فیش برداری و سپس گردآوری و تنظیم آن به صورت مجموعه ای منظم می باشد. از مشکلاتی که در گردآوری این مجموعه بوده می توان به نبود کتاب و نتایج خاص در این موضوع به صورت کلی و عدم دسترسی به این منابع محدود می باشد.


نگاهی به تاریخ تشکیل ارتش منظم در ایران

رویای شاهان قاجار

اواخر عمر آغا محمد خان قاجار چند تن از افسران روسی که به ایران آمده بودند، توسط شاه قاجار ماموریت یافتند تا در شهر قزوین به تعلیم و تربیت قوای نظامی بپردازند. این اسران روس بعد از برادران شرلی در زمان شاه عباس صفوی اولین افراد خارجی بودند که به تعلیم قوای ارتش ایران گمارده شدند و گویا چندین گردان ناقص نیز توسط آنها ایجاد شد  اما نتیجه مطلوبی از آنها به دست نیامد. آغا محمد خان نیز همچون شاه عباس صفوی به این مهم پی برده بود که ایران نیازمند ارتش منظمی به سبک اروپایی است اما از  آنجا که در طول سالهای حکومتش دائما در حال ستیز با بازماندگان خاندان زند و سرکوب شورش هایی که هر از گاهی در قسمتی از کشور بر پا می شد و تثبیت حکومتش بر ایران بود، فرصت آن را نیافت تا این امر مهم را به نحو شایسته به نتیجه برساند و عاقبت نیز خود در جریان سرکوب یکی از شورش ها به قتل رسید و برادرزاده اش خان باباخان معروف به فتحعلی شاه قاجار بر تخت او تکیه زد. (سال 1212 ه ق)  سال های ابتدایی حکومت فتحعلی شاه به سرکوب و آرام کردن مدعیان سلطنت گذشت. در این دوران سازمان ارتش ایران تقریبا به همان وضع دوره صفویه بوده است، بدین گونه که ارتش ایران به طور  کلی به دو قسمت تقسیم می شد، یکی قشون پارکابی شامل هفتاد. پنج هزار نفر بود که همیشه ملتزم رکاب شاه بودند و قشون ولایتی تحت فرماندهی حکام محلی، شاهزادگان و سران ایلات بودند. در سال 1323 ه  ق ژنرال گاردان در راس یک هیات از افسران فرانسوی از سوی ناپلئون بناپارت ماموریت یافت تا به ایران آمده و نقشه حمله به هندوستان را که مستعمره انگلستان بود، طرح ریزی کند.[1] ژنرال گاردان در گزارشی که به امپراتور ناپلئون می دهد، ارتش ایران را از نظر تقسیمات رسته ای شامل رسته های زیر معرفی می کند.

1.   پیاده نظام که عبارت از شش هزار نفر بوده و اسلحه آنها تفنگ سر پر بسیار سنگینی بودکه هنگام شلیک آن را روی سه پایه ای قرار می دادند.

2.   سواره نظام که شامل 144 هزار نفر بوده و اسلحه آنها تفنگ سر پر و نیزه بوده و تفنگ های آنها بلند و قطر سپرهایشان نزدیک به 45 سانتی متر بوده است.

3.   توپخانه که شامل 2500 نفر توپچی که توپ های آنها بیشتر از نوع روسی و زنبورک هایی بوده که با شتر حمل می کردند.

طی این سال ها درجات نظامی را با همان اصطلاحات زمان صفوی می نامیدند تا اینکه جنگ میان فرانسه و انگلستان بالا گرفت و ناپلئون بناپارت امپراتور فرانسه تصمیم گرفت دوستی ایران را جلب کرده و از طریق خاک ایران به هندوستان که مستعمره انگلستان بود حمله کند،  از سوی دیگر ایران نیز در حال جنگ با امپراتوری تزار روس بود[2]. برای مقابله با این کشور لازم بود که با یکی از قدرت های نظامی اروپا متحد شود تا با قدرت ا فزون تری به مقابله با دشمن بپردازد. از این  رو عهدنامه فین کنشتاین در 16 ماده میان ایران و فرانسه منعقد شد طبق مفاد این عهدنامه، فرانسه استقلال و تمامیت ارضی ایران راتضمین کرد و گرجستان را که به صرف نیروهای روسیه در آمد بود متعلق به کشور ایران دانست و تعهد کردکه در باز پس گیری گرجستان و دیگر نواحی متعلق به ایران که به تصرف روسی ها در آمده بود، تمام کوشش خود را به کار گیرد. ایران نیز در مقابل متعهد شد تا روابط دیپلماتیک و تجاری خود را با انگلستان قطع کرده و به این کشور اعلان جنگ دهد و با افغان ها به منظور حمله به هندوستان قرار داد اتحاد منعقد  سازد.  لازم به ذکر است تقبل از اینکه عهدنامه فین کنشتاین میان ایران و فرانسه منعقد شود، پادشاهی انگلستان تمایل خود را برای انعقاد قرار  داد اتحاد میان ایران و انگلستان اعلام کرده بود.[3] کشور انگلستان در مقابل دفع حمله روس ها سه خواسته از دولت ایران داشت که عبارت بودند از :

دولت ایران حق مالیکت جزیره خارک در خلیج فارس را به انگلستان واگذار کند.

بنادر مازندران به منظور تجارت به کشور انگلستان واگذار می شود.

اجازه داده شود انگلیسی ها در بوشهر استحکامات نظامی فراهم سازند.

این شرایط از سوی فتحعلی شاه مورد موافقت قرار نگرفت و مقارن آن قرارداد فین کنشتان میان ایران و فرانسه منعقد شد و در پی این قرار داد، پیمان جداگانه ای دیگری میان دو دولت ایران و فرانسه منعقد شد که بر اساس مفاد این قرار داد هیاتی نظامی از سوی دولت فرانسه به منظور تعلیم ارتش ایران به ایران اعزام شدند. این هیات شامل رسته های مهندسی، توپخانه و پیاده نظام بودند. هیات مذکور شامل بیست و پنج نفر به سرپرستی ژنرال گاردان بودکه وی در عین حال سمت سفیر فرانسه در ایران را نیز داشت[4]. بدین ترتیب اسامی ارتش نوین به روشی اروپایی در ایران به وجود آمد و به زودی چند سپاه در آذربایجان و مازندران و عراق پدید آمد. افراد سپاه آذربایجان را سرباز و افراد سپاه مازندران و عراق اراک را جانباز نامیدند. کل نیروهای سرباز تحت فرماندهی عباس میرزا ولیعهد ایران قرار گرفت و نیروهای جانباز نیز تحت فرماندهی یوسف خان گرجی قرار گرفتند و او را ملقب به سپهدار نمودند. تعداد نیروهای هر یک از این دو سپاه بالغ بر دوازده هزار تن بود، اما به زودی اوضاع سیاسی در اروپا تغییر کرد و میان فرانسه و روسیه پیمانی منعقد شد و دولت فرانسه تعهدات خود با دولت ایران را را به فراموشی سپرد و دیگر برای استرداد گرجستان به ایران تلاشی از خود نشان نداد.[5]

 زمانی که خبر انعقاد قرار داد جدید به ژنرال گاردان رسید او و هیات  تحت امرش نیز در تعلیم ارتش ایران دیگر جدیت لازم را نشان نداد و همین امر موجبات اعتراض فتحعلی شاه به وی را فراهم ساخت. دولت انگلستان نیز که منتظر چنین فرصتی بود فرستاده جدیدی را به نام سرهارد فورد جونز به همراه چهار کشتی جنگی به سواحل جنوبی ایران در خلیج فارس فرستاد.  عاقبت وعده های توام با تهدید انگلستان کارساز شد و دولت ایران با قبول سفیر انگلستان، سفیر فرانسه را رد کرد و از این رو هیات فرانسوی در 27 ذی الحجه 1223، ایران را به مقصد فرانسه ترک کرد و فردای آن روز سفیر انگلستان با هدایای فراوان به همراه شصت تن سرباز و تعداد افسر به تهران وارد شد. ارتش ایران که بر اساس تعلیمات فرانسویان شکل گرفته بود، بعد از خروج آنها از ایران عملا بی سرپرست ماند و جنگ اول و دوم ایران و روس به قسمت شکست ایران و از دست دادن قسمت قابل توجهی از خاک ایران طی دو عهدنامه گلستان و ترکمانچای پایان یافت.

سفیر انگلستان ماموریت داشت تا عهد نامه ای را با دربار فتحعلی شاه منعقد سازد. به این منظور ابوالحسن خان شیرازی معروف به ایلچی به عنوان سفیر همراه با سفیر انگلستان به لندن رفت و در آنجا قرار دادی را از طرف دولت ایران امضا کرد. طی این قرار داد مقرر شد که  کشور انگلستان در عروض جلب دوستی دربار ایران سالانه دویست هزار تومان کمک مالی به ایران بنماید. در بازگشت سفیر دیگری به نام سرکو اوزلی برانت به همراه سفیر ایران تعدادی از افسران و مهندسان و چند معلم و چند گروهبان که جمعا سی تن می شدند به همراه سی هزار تفنگ و بیست ارابه توپ و مقداری مهمات به سوی ایران حرکت کردند. به موجب عهدنامه تکمیلی که سفیر انگلستان در ایران بار دربار منعقد ساخت مقرر شد در صورت بروز جنگ میان ایران و یکی از کشورهای اروپایی، کشور  انگلستان به درخواست دولت ایران، سپاه و سلاح جنگی را برای کمک به ایران گسیل کند و در صورتی که اعزام نیروی نظامی مقدور نباشد مادامی که طرفین در حالت جنگ به سر می برند، دولت انگلستان سالانه  دویست هزار تومان به ایران بپردازد، دربار ایران هرگز نتوانست نتیجه لازم را از عهدنامه مذکور به دست آورد چرا  که انگلستان در مورد گرجستان کمترین یاری به ایران نکرد و بعد از انعقاد قرار دادی با دولت روسیه در سال 1328 به افسران خود که در خدمت دولت ایران بودند دستور داد در مورد جنگ ایران و روس دخالت نکنند[6].

بعد از مرگ فتحعلی شاه در 19 جمادی الاخر  1250 ه ق محمد میرزا فرزند عباس میرزا در اثر کوشش ابوالقاسم قائم مقام فراهانی به تخت سلطنت نشست پس از مرگ قائم مقام فراهانی دولت انگلستان هیات دیگری مرکب  از یک افسر به نام ویل براهام و بیست و سه گروهبان به هیات سابق خود افزود.

محمد شاه که پس از مرگ پدرش عباس میرزا یک بار موفق به تصرف هرات نشده بود بار دیگر به فکر تصرف این شهر افتاد، لذا در سال 1254 در راس سپاهی عازم هرات شد. انگلیسی ها که این عمل را مخالف منافع خود می دیدند سعی در منصرف کردن شاه از این لشگر کشی کردند. اما شاه در عقیده خود راسخ بود. انگلیسی ها به صورت پنهانی افغانی ها را تقویت می کردند. از سوی دیگر روس ها محمد شاه را در این کار تشویق می کردند. لذا دو تن از مستشاران نظامی خود را به دربار شاه قاجار فرستادند. وقتی انگلیسی ها متوجه شدند که محمد شاه دست از محاصره هرات بر نخواهد داشت با فرستادن چند کشتی جنگی به نزدیکی بنادر خلیج فارس این بنادر را مورد تهدید قرار دادند و از سوی دیگر سفیر انگلستان با تعطیل سفارت به همراه همه ی اعضای سفارت و مستشاران نظامی که در خدمت دولت ایران بودند، تهران را ترک کرد[7]. بدین ترتیب روابط  دیپلماتیک و نظامی ایران و انگلستان قطع شد. محمد شاه در اثر فشار انگلیسی ها ناچار شد دست از محاصره هرات بردارد و پس از آن سفیری را به اروپا بفرستد که میرزا حسین خان آجودان باشی نام داشت. وی در پاریس موفق شد دولت فرانسه را راضی سازد تا تعدادی از مستشاران نظامی خودت را به ایران بفرستد لذا هیاتی متشکل از یازده افسر شامل یک فرمانده، سه افسر توپخانه، دو افسر سواره نظام، پنج افسر پیاده نظام، به همراه یک سرتیپ به نام داماس که از افسران ناپلئون بناپارت بود و بعد از او کنار گذاشته شده بود و در این موقع خود داوطلب سفر به ایران شده بود، به ایران اعزام شدند اما این عمل موجبات اعتراضات شدید  دولت های انگلیسی و روسیه را فراهم کرد و این هیات بی آنکه بتواند کاری در ایران انجام دهند و نیرویی را تربیت کنند پس از چهار سال بیکاری و سرگردانی ایران را ترک کردند.

ارتش ایران در زمان ناصرالدین شاه

در آن زمان قشون نظامی حقوق و مزایا به صورت ماهیانه یا هفتگی دریافت نمی کردند و بیشتر آنها بعد از انجام و پایان خدمت روزانه در کوچه و بازار کاسبی می کردند[8].

سربازان بعد از یک سال خدمت زمانی که می خواستند به شهر و دیار خود بازگردند مواجب خود را که شامل ماهیانه هفت قران و ده شاهی بود از رئیس خزانه دریافت می کردند.  البته از مجموع حقوق مذکور از بابت هر تومان یک عباسی و دو شاهی کسر می شد که یک عباسی آن به معاون رئیس خزانه می رسید و دو شاهی دیگر بین مستخدمین تقسیم می شد[9].

در این زمان درجات افسری که قابل معامله بود بدین صورت که هر جوانی که قصد داشت افسر شود به نسبت درجه ای که تمایل داشت به دست آورد مبلغی ما بین 20 تا 50 تومان به لشکر نویس ها پرداخت می کرد لشکر نویس ها مجاز بودند  بر اساس مبلغ پرداخت شده حکم درجه ای از نایب دومی ستوان دومی تا سرهنگی را برای فرد تهیه کرده و به امضای نایب السلطنه کامران میرزا برسانند. اشخاصی که درجات و مناصبی بالاتر از سرهنگی را طالب بودند نیز از این قاعده مستنثی نبودند ولی مبالغی که برای این گونه درجات و مناصب پرداخت می شد و ارادی که دریافت کننده وجه بودند متفاوت بودند طالبان مناصب سرهنگ به بالا می بایست چند سکه پنج هزاری طلا از طریق دلال ها به عنوان پیشکش به کامران میرزا می پرداختند و او را رضای می کردند که درجه سرهنگی را به سلطان پیشنهاد بدهد. به همراه درخواست مبلغ هزار تومان نیز برای ناصرالدین شاه فرستاده می شد و شاه مبلغ را به خزانه دار اندرونی تحویل می داد و فرمان منصب قشون را صادر می کرد. افسری  که به مقام سرهنگی می رسید مطابق ذوق خود هر قدر می توانست  یراق به دور لباس خود می پیچید و با آویختن شمشیر و ششکه به خدمت ناصرالدین شاه شرفیاب می شد و شاه او را مورد لطف و تفقد  خود قرار می داد. در موقع  مراجعت نیز مقداری پول و طلا و نقره به مستوفیان و سردارها و درباریان پرداخت می کرد و از آن پس در کلیه مراسم رسمی با درجه ی سرهنگی حاضر می شد[10].

تشکیل اولین بریگاد قزاق در ایران

میرزا حسین خان سپهسالار که معتقد بود شاه ایران باید از ملل مترقی اروپا دیدن کند و با آن کشورها آشنا شود،  آنقدر در گوش ناصرالدین شاه نجوا کرد تا عاقبت شاه قاجار حرمسرا و اندرونی را رها کرده و برای اولین بار عازم خارج از ایران شد و به روسیه رفت. شاه قاجار در شهر سن پترزبورگ میهمان تزار امپراتور روسیه بود و بارها از اسکورت و گارد مخصوص امپراتور سان دید. گارد مخصوص لباس قزاق به تن داشت و ناصرالدین شاه به شدت مجذوب لباس قزاق به تن داشت و ناصرالدین شاه به شدت مجذوب لباس های یکدست و حرکات منظم این گروه شده بود، از این رو از امپراتور روسیه درخواست کرد افسران روسی برای سواره نظام ایران تشکیلاتی همانند اسکورت تزار تربیت کنند. به این منظور قرار دادی میان شاه ایران و امپراتور روسیه منعقد شد و بر اساس آن یک کلنل، دو کاپیتان چهار استوار و یک گروهبان به ایران اعزام شدند. این هیات روسی پس از ورود به ایران، اولین بریگاد را که بیشتر افراد آن را مهاجرانی که پس از قرار داد  ترکمن چای به تهران آمده بودند و مایل به بازگشتن به سرزمین های جدا شده نبودند،  تشکیل دادند. در میان این گروه مهاجران همه نوع آدمی یافت می شد از اعیان و اشراف تا افراد متوسط و عادی.  هیات روسی پس از تشکیل سازمان سواره نظام آن را بریگاد قزاق اعلیحضرت همایون شاهنشاهی نام گذاری کردند.  بریگاد قزاق علاوه بر نیروی انتظامی، تاج و تخت ناصرالدین شاه را نیز در قبضه اقتدار خود قرار دادند.  افسران روسی دستورات خود را نه از ناصرالدین شاه بلکه مستقیما از امپراتور روسیه می گرفتند.

ناصرالدین شاه که علاقه وافری برای ایجاد یک نیروی نظامی قوی و منظم  در کشور خود  احساس  می کرد در سفر دیگری به اروپا هنگام اقامت در آلمان امپراتور این کشور نیز درخواست  کرد تا تعدادی  مستشار نظامی به ایران اعزام کند  اما امپراتور آلمان به گرفتاری های زیادی در اروپا داشت  از انجام درخواست خود مصمم بود لذا  برای رسیدن به مقصود خود با امپراتور اتریش وارد مذاکره شد و با دریافت پاسخ مثبت  قرار  دادی سه ساله میان ایشان منعقد شد. بر اساس آن  در اوایل سال 1295 ه ق یک گروه سیزده نفره از افسران اتریشی وارد خاک ایران شدند. افسران اتریشی بعد از تنظیم  کار خود عده ای از دانشجویان مدرسه دارالفنون را که در رسته نظامی هم تعلیم می دیدند  برای خدمت و فرا گرفتن فنون خود درخواست کردند . ورود مستشاران نظامی اتریشی به ایران خوشایند روس ها و انگلیسی ها نبود.  این دو کشور هرگز خواهان قدرت  یافتن ایران خصوصا  در زمینه نظامی نبودند لذا توسط افراد و ایادی خود در دستگاه حکومت قاجار مخارج حضور هیات اتریشی را در نظر شاه بسیار سنگین و کمر شکن جلوه گر ساختند. با  آنکه افراد تحت تعلیم هیات اتریشی در اندک مدتی در اثر تعلیمات درست هم ردیف افسران اروپایی عمل می کردند،  شاه هوسران که بیشتر اوقاتش را در اندرونی و حرمسرا سپری می کرد، تحت تاثیر تلقینات اطرافیان  خود قرار گرفت و بعد از سه سال عذر هیات اتریشی را خواست و آنها را مرخص  کرد و بدین ترتیب  به راحتی افواجی  که بازحمت افسران اتریشی و خرج مبالغ هنگفت از کیسه ملت به خوبی تربیت شده بودند از هم پاشید.

از هم پاشیدن فوج های مذکور بدین قرار بود: پس از آنکه مستشاران اتریشی از ایران رفتند ظل السلطان که حکمرانی نواحی مرکزی ایران را در اختیار داشت افواج مذکور را که اکثریت آنها اهل نواحی مرکزی ایران بودند، نزد خود به اصفهان خواند و به گونه ای که روایت شده و اگر راویان اغراق نکرده باشند ظل السلطان 28 فوج  تعلیم دیده و منظم را که آماده به جنگ بودند، در اختیار داشت. از آنجا که وی انتظار داشت ناصرالدین شاه او را بعد از خودا به عنوان جانشین انتخاب کند ولی این گونه نشده بود و مظفر الدین میرزا به ولیعهدی انتخاب شده بود، به همین دلیل ظل السلطان قدری از شاه مکدر شده بود از سوی دیگر نایب السلطنه که به رفتار و حرکات ظل السلطان ظنین بود با قرار گرفتن افواج تعلیم دیده افسران اتریشی در اختیار او به شدت مخالفت می کرد[11].

همچنین قدرت های روسی و انگلیسی  نیز مایل نبودند چنین نیروی نظامی  تعلیم دیده و منظمی  در مرکز ایران  وجود داشته باشد، از این رو توسط عوامل خود در دربار ذهن شاه را مشوش کردند. شاه قاجار شخصی به نام واگنرخان را به اصفهان فرستاد تا اوضاع آنها را بررسی کرده و به اطلاع شاه برساند. ظل السلطان از فرستاده شاه پذیرایی شایانی به عمل آورد و مانور مفصلی را توسط افواج تحت اختیار خود ترتیب داد و به این ترتیب اسلحه های جدید را که برای نیروهای خود تهیه کرده بود در معرض دید واگنوخان قرار داد. فرستاده شاه هنگام مراسم سان و رژه  و انجام مانور عکس های جالبی نیز تهیه کرد و بعد از بازگشت به تهران گزارش مفصلی برای شاه نوشت و عکس ها را نیز ضمیمه آن کرد.  او در گزارش خود چنین عنوان کرد که من اصفهان را یک  فرنگستان  کوچک یافتم.  هر چند شاه علاقه  زیادی فره فرنگ داشت اما بی شک حاضر نبود فرنگستان کوچکی را در نزدیکی خود همراه با ارتشی که با نیروهای نظامی اتریش برابری می کرد تحت فرمان فرزند خود تحمل کند. ناصرالدین شاه بی آنکه در این مورد تعمق کند، دستور عزل ظل السلطان را داد و همچنین دستور داد تا افواج او کاملا منحل گردد. او به راحتی یکی از نگرانی های عمده نیروهای استعماری را از میان برداشت و اجازه داد  برای سال ها تنها ارتشی ایران بریگاد قزاق باقی بماند. ارتشی  که فرماندهان آن دستورات خود را نه از دربار شاه قاجار بلکه مستقیما از دربار تزار امپراتور روسیه دریافت می کرد[12].

دوره مظفرالدین شاه (1313 تا 1324 ه ق./1275تا 1285 ش)

در زمان این پادشاه نیز وضع قشون از نظر آموزش پیشرفتی نداشت و از نظر انضباط و وضع ظاهری نیز رو به انحطاط نهاد. قوای ایران در آن زمان متشکل از 74 فوج پیاده و عده ی زیادی سواره بود که در ایالت های مختلف کشور مستقر بودند و در مکاتبات رسمی تا 150 هزار تن نیز قلمداد می گردید ولی  هیچ گاه بیش از یک درهم این عده هم حاضر به خدمت نبوددند. تازه این مقدار نیز از حیث  خورد و خوراک و پوشاک از وضع مناسبی برخوردار نبودند.  تنها تعدادی از افراد قزاقخانه دارای ظاهری آراسته بودند و حقوق، جیره و لباس خود را مرتب دریافت می کردند. آموزش نظامی این افراد بالنسبه خوب بود ولی متاسفانه این سازمان در جهت حفظ منافع روسیه تزاری بکار می رفت. سفرهای شاه به اروپا، بیماری جسمی، بی اطلاعی زمامداران وقت از اوضاع مملکت و وصول نشدن مالیات ها و تهی بودن خزانه دست به دست هم داده و رشته انتظام قوای ایران را از هم گسیخته بود[13].

 دوره محمد علی شاه (1324 تا 1327 ه ق /1285 تا 1288 ش)

 در این دوره نیز سازمان ناظمی ایران هم چنان راه انحطاط می پیمود و به واسطه ی اتکایی که پادشاه به روس ها داشت، روز به روز  بر نفوذ آنها در بریگاد قزاق می افزود. افزون بر آن هرج و مرج ناشی از انقلاب مشروطیت،  فرصتی برای تثبیت  نیروهای بیگانه به عنوان ارتش در ایران فراهم شد، بطوری که دوره محمد علی شاه ( استبداد صغیر )  پس از تمام قرار دادها و رفت و آمدها کلیه ی قوای انتظامی ایران اعم از ژاندارم و پلیس بیش از 16000 نفر نبود اما دفاتر وزارت جنگ بیش از این ارقام نشام می داد،  زیرا از طریق این فهرست ها غیر واقعی  هر ساله هزینه ی سنگینی بر عهده ملت گلاشته می شد. از این عده هم گروهی اسلحه و تعلیمات نظامی کافی نداشتند و تنها نیروی منظم این زمان یک فوج سرباز بود که یفرم خان در مدتی که ریاست نظمیه را داشت تهیه کرده بود. افراد بختیاری مسلح و آماده هم که جز حقوق بگیران روس بودند وظیفه یی جز محافظت از شاه نداشتند[14].

دوره احمد شاه ( 1327تا 1343 ه ق )

تا این تاریخ تشکیلات قزاقخانه، در خارج از پایتخت وجود نداشت ولی از این پس پادگان هایی نیز  در خارج  از مرکز تشکیل گردید تا جایی که 9 آتریاد در سراسر کشور استقرار پیدا کرد و بریگاد قزاق به دیویزیون تبدیل شد.

بودجه این تشکیلات را به هر  ترتیبی بود دولت در اختیار فرماندهان قزاق می گذاشت و چون بانک استقراضی روس افتتاح گردید فرماندهان  روسی به  دلخواه خود ماه به ماه بودجه قزاقخانه را به حساب دولت ایران از آن بانک می گرفتند.

 تشکیلات یک دیوزیون قزاق عبارت بود از یک ارکان حرب و 9 آتریاد. ارکان حرب دیویزیون به دو شعبه اجراء و تشکیلات تقسیم می شد.

فرماندهی دیویزیون و ریاست ارکان حرب به عهده افسران روسی بود و کارمندان آن را صاحب منصبان روسی و ایرانی تشکیل می دادند.

آتریادها مرکب از صنوف مختلف و به اسم نواحی که در آن جا پادگان داشتند نامیده می شدند مثل آتریاد  تهران، تبریز، اصفهان، مشهد، اردبیل، مازندران و ارومیه

حداکثر استعداد یک آتریاد مختلط عبارت بود از:

یک فوج پیاده، یک فوج سوار، دوازده شصت تیر (مسلسل) و یک آشتبار توپخانه صحرایی یا کوهستانی و حداقل یک گروهان پیاده، یک بهادران سوار و دو شصت تیر بود.

اسلحه دیویزیون

در دیویزیون قزاق فتنگ ها عموما از نوع روسی، شصت  تیرهای مختلف،  توپخانه کوهستانی و صحرایی از انواع روسی و فرانسوی و مهمات آنها بسیار محدود بوده است.

لباس افراد مطابق لباس قزاق روسی بود و برای لباس هر نفر در سال بیست و دو تومان منظور می گردید.

افراد معمولا داوطلب وارد خدمت می شدند، ولی در اواخر به صورت بنیچه انتخاب می شدند و پس از پانزده سال خدمت حقوق بازنشستگی به آنها تعلق می گرفت.

برای توپخانه و وسایل نقلیه اسب می خریدند ولی افراد سوار، هر یک اسب از خود داشتند. میزان حقوق افسران روسی  و ایرانی در یک درجه  ی مساوی، تفاوت بسیار فاحش داشت و حقوق افسران ایرانی هیچ گاه از یک پنجم حقوق هم رتبه های روسی خود تجاوز نمی کرد و در مقامات و درجات پایین تر این  نسبت به یک پانزدهم هم می رسید[15].

برای ترفیع به درجه افسری یک مدرسه در تهران به نام قزاقخانه وجود داشت که شاگردان آن را از میان افراد صف انتخاب می کردند. در این مدرسه گذشته  از برنامه ی دبیرستان،  تعلیمات نظامی هم داده می شد و کلیه ی دروس به استثنای فارس و عربی و اصول دین به زبان روسی تدریس می شد و شاگردان پس از طی دوره ی مدرسه به درجه ی ستوان دومی نایل می شدند.

گذشته از آن یک مدرسه گروهبانی هم بود که پسران گروهبانان و قزاقان در آن تعلیم می یافتند و در پایان به درجه  گروهبانی نایل می شدند.

اصول تعلیم و تربیت به روش روسی بود و فرامین به زبان های مختلف داده می شد. هزینه دیویزیون قزاق سالیانه در حدود نوزده میلیون ریال بوده است.

در طول دوران حیات چهل ساله ی نیروی قزاق(1920-1879) جمعا دوازده فرمانده ی روسی به ایران آمدند که اسامی آنها در زیر آورده می شود :

1.      کلنل دومانتویچ

2.      کلنل چارکوفسکی

3.      کلنل کوزمین-کاراوایف

4.      کلنل اشنویر

5.      کلنل ( و سپس ژنرال ) کاساگوفسکی

این پنج فرمانده ی روسی همگی در زمان ناصرالدین شاه به ایران آمدند و آخرین آنها،  ژنرال کاساگوفسکی، تقریبا هفت سال بعد از قتل ناصرالدین شاه هم در ایران بود و تشکیلات قزاق ایران را اداره می کرد.

1.      کلنل جرنوزوبوف ( فرمانده ی نیروی قزاق ایران در زمان مظفرالدین شاه )

2.      کلنل ولادیمیر لیاخف

این فرمانده ی روسی که دوره ی ماموریتش در ایران از پانزدهم سپتامبر 1907 شروع شد. همان افسری است که مجلس شورای ملی ایران به دستور محمد علی شاه به توپ بست و مشروطیت ایران را تعطیل کرد. کودتایی که وی در 23 ژوئن 1908 در تهران انجام داد، نخستین کودتای نظامی در تاریخ معاصر ایران به شمار می رود. لیاخف پس از خاتمه ی ماموریتش در ایران و بازگشت به قفقاز، به دست انقلابیون قفقازی ترور شد[16].

1.      ژنرال پرنس وادبولسکی

2.      سرهنگ پروزور کویچ

3.      ژنرال بارون مایدل

4.      کلنل کلرژه

5.      ژنرال استاروسلسکی

پنج فرمانده ی اخیر ( از ژنرال وادبولسکی به بعد) جملگی در دوران سلطنت شانزده ساله ی احمد شاه در ایران خدمت کرده اند.


منابع و مآخذ

1.      -همایون، ناصر، تحولات قشون در تاریخ معاصر ایران، دفتر پژوهش های فرهنگی تهران  1376

2.      قائم مقامی، جهانگیر، تاریخ ژاندارمری ایران، تهران، روابط عمومی ژاندارمری، 1355

3.      میرزایی، دیویژن قزاق در ایران، تهران، علم، ج 2، 1383

4.      شمیم، علی اصغر، ایران در دوره سلطنت قاجار، تهران، ابن سینا، 1380

5.      حجازی، محمد، خلاصه تاریخ ایران تا انقراض قاجاریه، ابن سینا، تهران، 1335

6.       لمبتون، آن، ایران عصر قاجار، ترجمه سیمین فصیحی، تهران، گوتنبرگ، 1375

7.      اعتماد السلطنه، تاریخ منتظم ناصری، به کوشش محمد اسماعیل رضوانی، ج 2، تهران، دنیای کتاب، 1367

8.      نبوی، حسن، تاریخ معاصر ایران، دانشسرای عالی، 1350

9.      سعادت نوری، حسین، رجال دوره قاجاریه، تهران، وحید، 1364

10.  صفایی، ابراهیم، آیینه تاریخ، تهران، فرهنگ و هنر، 1353

11.  همایون، ناصر، تحولات قشون در ایران، ج اول، 1377

12.  قوای نظامی ایران، نشریه صف، شماره 247

13. یحیی مدرسی، حسین سامعی، زهرا صفوی مبرهن، فرهنگ اصطلاحات دوره قاجار، قشون و نظمیه، دتفر پژوهش های فرهنگی، 1380



[1] تکمیل همایون، ناصر، تحولات قشون در تاریخ معاصر ایران، دفتر پژوهش های فرهنگی تهران  1376 ص110

[2] قائم مقامی، جهانگیر، تاریخ ژاندارمری ایران، تهران، روابط عمومی ژاندارمری، 1355

[3] همان جا

[4] میرزایی، دیویژن قزاق در ایران، تهران، علم، 1383، ج 2، ص 58

[5] شمیم، علی اصغر، ایران در دوره سلطنت قاجار، تهران، ابن سینا  ص 125

[6] حجازی، محمد، خلاصه تاریخ ایران تا انقراض قاجاریه، ابن سینا، تهران، 1335، ص 68

[7] لمبتون، آن، ایران عصر قاجار، ترجمه سیمین فصیحی، تهران، گوتنبرگ، 1375، ص 70

[8] اعتماد السلطنه، تاریخ منتظم ناصری، به کوشش محمد اسماعیل رضوانی، ج 2، تهران، دنیای کتاب، 1367، ص 120

[9] نبوی، حسن، تاریخ معاصر ایران، دانشسرای عالی، 1350، ص 3170

[10] سعادت نوری، حسین، رجال دوره قاجاریه، تهران، وحید، 1364

[11] صفایی، ابراهیم، آیینه تاریخ، تهران، فرهنگ و هنر، 1353، ص 85

[12] همان، ص 100

[13] همایون، ناصر، تحولات قشون در ایران، ج اول، ص 114

[14] خلاصه تاریخ ایران، ص 80

[15] قوای نظامی ایران، نشریه صف، شماره 247

[16] یحیی مدرسی، حسین سامعی، زهرا صفوی مبرهن، فرهنگ اصطلاحات دوره قاجار، قشون و نظمیه، دتفر پژوهش های فرهنگی، 1380، ص 140-145